در باره ی پارت ها و کیش میترائی
دوست فرزانه و فرهیخته ای این پرسش را در تارگاهشان گسترانیده بودند که چرا درتاریخ و ادبیات ایران ازآئینهای شب یلدا نشانی نیست . وچون برخی از پژوهشهای این نگارنده دراین باره بوده ست برآن شدم که به پاسخ بنشینم که شاید این پزوهشها به کاربرد دیگر پژوهشگران بیاید آنچه که دراینجا میاید پاسخهایی است که من در گفتگوهای آن تار نما فراهم آورده ام ولی چون پروای آن ندارم که نام گفتگو کنندگان را آشکارکنم بخشهایی از این گفتگها را بریده ام.
{اینکه چرا در ادبیات و تاریخ ما در باره ی آئین یلدا نشانی نیست}البته این نشان دهنده ی دستاورد موید موبدان ساسانیان "کارتیر" سنگدل و خشن در براندازی میترا باوری ست که اوبه خود ستایی در سنگنبشته هایش از آن یاد کرده است. هر چند که آموزه های ایزد مهر را نمی توان به آسانی زدود همانگونه که بسیار از آن آموزه ها بر سروده های عرفانی پارسی هنایش نهاد.
خود کارتیر هم ناچار شد که در بازسازی اوستا که آلکساندر نسکهای بسیار از آن را سوزانده بود میترا را به آوند ایزدی کهتر از اهورا بپذیرد. از سروده سرایان پس از اسلام شاید اندیشمند فرزانۀ شیراز تنها باشد در شناخت ژرف میترائیش همانگونه که از سروده ی "تن آدمی شریفست بجان آدمیت" او پیداست و البته به روشنی بیشتر در این پاره که براستینگی میترایی اشارده دارد و میگوید " صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود".
از دیگر سروده سرایان که پدیدارست که با کیش میترا اشنایی دارد خاقانی است که به رستاخیز میترائی اشاره دارد که "هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را -- بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من" اما دیگر سروده سرایان همچون سنایی که می گوید "که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا" و سیف اسفرنگ که می گوید "که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا " به نادرستی انگار نموده اند که شب یلدارا با زاد روز عیسی مسیح بستگیی هست.
و میدانیم که چنین نیست زیرا در انجیل لوقا می خوانیم که در زادروز مسیح " درآن کناره ها شبانانی بودند که در سبزه زارها رمه ها ی خویش را تا به شامگاهان می پائیدند 2:8" که نشان میدهد زادروز مسیح نمی تواند در دیماه از زمستان بوده باشد. و همانگون که در گذشته هم نوشته بودم این کنستانتین امپراطور رم بود که برای یگانگی شهروندان میترایی و مسیحی رم اسقفان را به کنگره ی "نای سیا" فرا خواند و انان را وادار نمود تا باورهای میترایی را با باورهایشان در هم آمیزند.
*****
پس از این پاسخ خواننده ئی فرزانه و فرهیخته نوشتند که
"مگر زرتشت و زرتشتیان بر همه باورها و آینهای مهری و بویژه آینهای خوبش ممنوعیتی ایجاد کرده اند که اینگونه نتیجه گرفته اید؟ اگرچنین بود نمی بایست در اوستا چیزی به نام مهر یشت در ستایش مهر که از باورهای پیش از زرتشت است؛ باقی می ماند. " و از آن میان جوانی که گویا وانمود به کارشناسی تاریخ دارد نوشت
"چیزی به نام کیش میترایی در ایران وجود نداشته که کسی پیش از کرتیر یا پس از کرتر با آن آشنا باشد. با آن بجنگد یا آنرا تبلیغ کند.
یلدا تولد خورشید است، نه میترا. و مسیحیان در سده پنجم مسیح را جانشین آن کردند و زان پس یلدا تا اندازه زیادی مسیحی شد. در ایران هم مسیحی سریانی زیاد داشتیم و خودِ واژه یلدا سریانی است و شعرای پس از اسلام هم اشاره کرده اند که یلدا به مسیح اشاره دارد.ایرانیان البته در همین زمان دیگان را برای اورمزد (نه میترا) جشن میگرفتند که فردوسی هم در شاهنامه اشاره دارد"
"مگر زرتشت و زرتشتیان بر همه باورها و آینهای مهری و بویژه آینهای خوبش ممنوعیتی ایجاد کرده اند که اینگونه نتیجه گرفته اید؟ اگرچنین بود نمی بایست در اوستا چیزی به نام مهر یشت در ستایش مهر که از باورهای پیش از زرتشت است؛ باقی می ماند. " و از آن میان جوانی که گویا وانمود به کارشناسی تاریخ دارد نوشت
"چیزی به نام کیش میترایی در ایران وجود نداشته که کسی پیش از کرتیر یا پس از کرتر با آن آشنا باشد. با آن بجنگد یا آنرا تبلیغ کند.
یلدا تولد خورشید است، نه میترا. و مسیحیان در سده پنجم مسیح را جانشین آن کردند و زان پس یلدا تا اندازه زیادی مسیحی شد. در ایران هم مسیحی سریانی زیاد داشتیم و خودِ واژه یلدا سریانی است و شعرای پس از اسلام هم اشاره کرده اند که یلدا به مسیح اشاره دارد.ایرانیان البته در همین زمان دیگان را برای اورمزد (نه میترا) جشن میگرفتند که فردوسی هم در شاهنامه اشاره دارد"
پاسخ من به ان خواننده ی فرزانه این بود که
--
--
اینکه خردمند توس شب یلدا را به اورمزد پیوند داده است در خور دریافت است چراکه منابع اورا همانگونه که خود گفته است موبدان ذرتشتی فراهم نموده اند که
یکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی ازو بهرهای نزد هر بخردی
و بیگمان این نامه ها از زیر ویراستاری کارتیر گذشته است که شب یلدا شب اورمزد گشته است. باید به بان باشیم که میترا (مهر-خورشید) در گاتاهای ذرتشت باششی ندارد و این در یشت های اوستا مانند مهر یشت است که او پدیدار میشود. وین ازاینروست که می دانیم که الکساندرُس کیس ماکدونیاس ( یا اسکندر مقدونی – که شگفت آورست چرا نام او و کشورش را بزبانهای دیگر میخوانیم) نسکهای اوستا را همه سوخته و پراکنده نمود اما پس از آنکه کارتیر (که اروپائیان اورا بنادرستی کتیر خوا نده اند و پرتو افکنی در این باره را دراینجا جای نیست) هنگامیکه به گردآوری برگه های بجا مانده ی اوستا که ایرانیان در پستوها پنهان داشته بودند پرداخت برگه هایی بجا مانده از میترائیان مغان را نیزبراو فراهم آوردند و چنین است که زند اوستا بزبان پهلوی پدیدار گشت که بس دگرگون از اوستای ذرتشت است .
میترا در یشتهای تازه که کارتیر آنها را و یراستاری نموده ست به دگر بارهویدا می شود اما اینک اهورامزدای "کارتیر"ست که به ذرتشت می گوید :
"من اورا آفریدم تا به ارجمندی کشتاره و به ارجمندی بودنی های آفریده شده باشد"
و در اینجا ایزدی که نماد پیمان و وفاداری و داد بود و همرده با اهورا و دیگر ایزدان ، به "داور روان ها" پایین آورده می شود. چرا که ذرتشت همه ایزدان را به دیوی پایین کشید وراکه در کیش میترایی اهرمنی نبود و همه ایزدان به کارخویش بودند. و این گزینش آزادانه ی هرکس بود که آنچه می خواهد بکند ورا که اگر میخواست که ازآن میترا شود می باید کز"هفت شهرمهر" بگذرد که نخستین شهر ان نشان از ورغنه (کلاغ) دارد که شیفته ی آفتاب است و از اینروست که نخستین پرنده ی پگاهانست . وهفتمین شهر نشان از پدر دارد که همان شید جمشیدیست پرتو روشنا یخش مهرراستین.
به هرروی این کارتیربود که از هنگام پادشاهی ارته شیر تا نرسه ساسانی توانست باورهای میترا یی را از فرهنگ نبشتاری ایران بزداید که خود در سنگ نبشته هایش به آن ازعان کرده ست. و دو دیگر اینکه پس از اینکه نوشته ی اقای ** را خواندم که می نویسند " یلدا تولد خورشید است، نه میترا " !!! شاید این اندرز برایشان سودمند باشد که برای پژوهیدن می باید بس خواند و کم نوشت تا نام "**" را ارزشی باشد و کارشناسی ایشان را سکه ای
***
خواننده ی فرزانه سپس در پاسخ نوشتند که:
گر به فرض چیزی در آثار مکتوب ما هم نیامده باشد دلیل بر حذف آن ضرورتا توسط کسانی نیست. چه بسیا در کتابهایی نوشته شده ولی مثلا در آتش سوزیها از بین رفته باشد. یا مثلا ما می دانیم که کل اوستا به دستمان نرسیده است؛ خوب شاید در آن بخشهای از دست رفته باشد.
پاسخ من
یکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی ازو بهرهای نزد هر بخردی
و بیگمان این نامه ها از زیر ویراستاری کارتیر گذشته است که شب یلدا شب اورمزد گشته است. باید به بان باشیم که میترا (مهر-خورشید) در گاتاهای ذرتشت باششی ندارد و این در یشت های اوستا مانند مهر یشت است که او پدیدار میشود. وین ازاینروست که می دانیم که الکساندرُس کیس ماکدونیاس ( یا اسکندر مقدونی – که شگفت آورست چرا نام او و کشورش را بزبانهای دیگر میخوانیم) نسکهای اوستا را همه سوخته و پراکنده نمود اما پس از آنکه کارتیر (که اروپائیان اورا بنادرستی کتیر خوا نده اند و پرتو افکنی در این باره را دراینجا جای نیست) هنگامیکه به گردآوری برگه های بجا مانده ی اوستا که ایرانیان در پستوها پنهان داشته بودند پرداخت برگه هایی بجا مانده از میترائیان مغان را نیزبراو فراهم آوردند و چنین است که زند اوستا بزبان پهلوی پدیدار گشت که بس دگرگون از اوستای ذرتشت است .
میترا در یشتهای تازه که کارتیر آنها را و یراستاری نموده ست به دگر بارهویدا می شود اما اینک اهورامزدای "کارتیر"ست که به ذرتشت می گوید :
"من اورا آفریدم تا به ارجمندی کشتاره و به ارجمندی بودنی های آفریده شده باشد"
و در اینجا ایزدی که نماد پیمان و وفاداری و داد بود و همرده با اهورا و دیگر ایزدان ، به "داور روان ها" پایین آورده می شود. چرا که ذرتشت همه ایزدان را به دیوی پایین کشید وراکه در کیش میترایی اهرمنی نبود و همه ایزدان به کارخویش بودند. و این گزینش آزادانه ی هرکس بود که آنچه می خواهد بکند ورا که اگر میخواست که ازآن میترا شود می باید کز"هفت شهرمهر" بگذرد که نخستین شهر ان نشان از ورغنه (کلاغ) دارد که شیفته ی آفتاب است و از اینروست که نخستین پرنده ی پگاهانست . وهفتمین شهر نشان از پدر دارد که همان شید جمشیدیست پرتو روشنا یخش مهرراستین.
به هرروی این کارتیربود که از هنگام پادشاهی ارته شیر تا نرسه ساسانی توانست باورهای میترا یی را از فرهنگ نبشتاری ایران بزداید که خود در سنگ نبشته هایش به آن ازعان کرده ست. و دو دیگر اینکه پس از اینکه نوشته ی اقای ** را خواندم که می نویسند " یلدا تولد خورشید است، نه میترا " !!! شاید این اندرز برایشان سودمند باشد که برای پژوهیدن می باید بس خواند و کم نوشت تا نام "**" را ارزشی باشد و کارشناسی ایشان را سکه ای
***
خواننده ی فرزانه سپس در پاسخ نوشتند که:
گر به فرض چیزی در آثار مکتوب ما هم نیامده باشد دلیل بر حذف آن ضرورتا توسط کسانی نیست. چه بسیا در کتابهایی نوشته شده ولی مثلا در آتش سوزیها از بین رفته باشد. یا مثلا ما می دانیم که کل اوستا به دستمان نرسیده است؛ خوب شاید در آن بخشهای از دست رفته باشد.
پاسخ من
همانگونه که میدانید پژوهش در باره ی میترا کارآسانی نیست به ویژه پس از آنکه "کارتیر" همدستانش همه نبشته های میترائیان را از میان بردند. من در بخشی از کتاب تاریخ انگار گرایی به این دشواری پپرداخته ام. و البته من گلایه از فرزانۀ توس ندارم که چرا نام یلدا را به اورمزد پیوند داده ست. چرا که همانگون که گفته ام این همه از نوآوری های آرته شیر پاپکان و دیگرموبدانش بوده است. به هرروی باید بیاد بیاوریم که کیش میترایی بر بابل بس هنایش داشت و همانگون که بررسی ها ی تاریخی نشان میدهد بابلیان کیش میترا را با آغوش باز پذیرفتند و میترا را در میان ایزدان خویش ارجمند ی دادندو از این روست که نامیدن شب چله فره آیندنیست . به هر روی آنچه بدنبال می اید برگردانی است از نوشته ی این نگارنده در یاره ی میترا
----
جشن یلدا بس ازگاهان پیش از ذرتشت د ر هزاره های سوم یا چهارم پیش از میلاد مسیح آغاز شده ست و هنوز تا اینک روزگاران به بلندی 5000 سال در ایران به شادگذاریست. یلدا واژه یی سریانی (آسوری) در سده ی سوم پس ازمیلاد مسیح است به میانای بِزاده و بزبان پهلوی پارتیان زایشن ( زایشن مهر – بزادگی میترا) شناخته می شدست.
بشاد گذاری یلدا در نخستین روز زمستان در گاهشمار ایران است که بهنگام گذار نیم گردونه ی شمالی زمین ازدرازترین دوری اَش از خورشید روی میدهد و چهل روز پس ازجشن سده روز دهم بهمن است که روز رستاخیزمیترا ست به سوی پدر اسمانیش مهر(خورشید) که رُمی ها اورا "سُل اینویکتوس" یا خورشید چیرگی ناپذیر می خوانند. گرایش گسترده ی به میترا باوری از سوی تاریخ نگاری مانند هرودوتوس یونانی و زندگینامه نگاری مانند پلوتارخ یونانی و خردوایی نوپلاتونی (نوافلاطونی ) مانند پروفیری و باورگُزینی دانوا (نوستیک هِرِتیک) مانند اوریگن و سنت جروم از پدران کلیسا به گفتمان آمده ست.
مادر میترا ایزد آناهیتا "دوشیزه ی پاکیزه" ، ایزد آبهاست که به آوند " دوشیزه مادر یزدان" شناخته میشود. میترا خود به آوند "روشنایی جهان" نماد راستی وداد و وفاداریست. او میانجی میان نیروهای مینوی و زمینی است و پاره ای از سه تایی آشاوان میترا ی پدرو میترای پسر و میترای وهومن آشاوان ست که به خودداری و پرهیزگاری و پایداری دربرابر تن بارگی در میان باوردارانش ارج مینهد . هنایش این باورها هنوز در میان عرفان ایرانی به دید میاید. میترا نمایانگر ساختار مَنِشی است که در آن برادری برای رویارویی با نیروهای تاریک گرامی داشته میشود.
بنا به گزارش کوئینتوس روفوس در کتاب تاریخ الکساندر سربازان پارسی پیش از نبرد با " کشوردُش میترای" رم به درگاه میترا برای پیروزی نیایش می نمودند. هرچند به فرجام باور میترائی پس از بیش از هزارسال همسایگی دشمنانه ی این دو شهرگار از پارس یه فریگیا در ترکیه ی کنونی و سپس به رم رخنه نمود و گسترده شد. سپس کیش سربازان و رزم آوران رم میترا باوری گشت. چراکه بیم زیستنی رزمجویانه این سریازان را برای برای درخواست پیروزی درنبرد ؛ نیرو ؛ ماندگاری ، پناهجویی وآمرزیدگی به نیایش بدرگاه ایزدان بیگانه وامیداشت شاید سربازان رم باورهای میترایی را از آن روی برگزیدند که بر پیروزگی و نیرومندی و جاودانگی مینوی پیوندیده بود. و چنین بود که نیایشگاه ها و پرستشکده های میترایی در سراسر رم بر پا شد . به انجام این آئین ایرانی با ساختار باور رم باستان آمیخته گردید و امپراطور الگابالوس میترا را ایزد آن کشور برخواند. و سپس برای سی سده فرمانروایان رم به پرستش میترا بودند و برای آنان میترا ایزد پیمانها بود. و شیوه ی دست دادن میترایی را سربازان رم د رهمه ی کرانه های مدیترانه شناساندند و در میان آن مردمان پذیرفته شد.
و چنین شد که این کیش تا فرامرزهای امپراطوری رم از اسکاتلند تا کویر صحرا و از اسپانیا تا دریای سیاه گسترده گردید. امروزه پرستشگاه های زیرزمینی میترائی در بریتانیا ،ایتالیا ، رومانیا، آلمان، بلغارستان، ترکیه،ارمنستان ، سوریه و اسرائیل و آفریقای شمالی پیدا شده اند. بیش از صد سخت نبشته (کتیبه) به پیشگاه میترا و هفتاد وپنج پاره از تندیس های او در سراسرشهر رم یافت شده است. یکی از بزرگترین نیایشگاه های میترا در ایتالیا در زیر کلیسای سنت کلمنت نزدیک کولیزیوم رم است.
درایران پادشاهان پارتی باورمندان به میترا بودند. ورا که تبار ساسانیان که از کیش مردان ذرتشت بودند میترا باوری را با سرنگونی پارتها از ایران زمین زدوند. موبد موبدان سنگدل و خشک اندیش ساسانیان "کارتیر" در سنگ نبشته ها یش به خودستایی در این باره به سزا سخنگویی نموده است. هرچند او میترا را بناچار در باز سازی اوستا ی ذرتشت که بدست آلکساندر از میان رفته بود دیگر بار در رده ی ایزدی کهتر از اهورا پذیرفته است. با این همه شاهزادگان پارتی ارمنستان به باورمندی میترا پایدار ماندند و یخش بزرگی از سرزمینشان را به دوشیزه ی مادر آناهیتا ارمغان نمودند و بس میترا گاه و نیایشگاه های میترائی برپا نمودند.
***
وآن "کارشناس تاریخ" را که براین اندیشار پا می فشرد که کیش میترا وجود نداشته است را به دونوشته زیراز بریتانیکا ولاروس نشانی دادم که شاید اگر تاب و بردباری پژوهش وبررسی ندارد به کمترین از این دو دانشنامه رهنمونی بگیرد .
***
Before Zoroaster (6th century bc or earlier), the Iranians had a polytheistic ,religion, and Mithra was the most important of their gods.
ویا لاروس می نویسد
En Perse, il était nommé à l'époque achéménide avec la déesse chtonienne Anâhitâ, prenant aussi les aspects du dieu solaire Shamash. Les Grecs d'Asie lui donnèrent une représentation figurée. Son culte se diffusa au iie s. après J.-C. dans les ports, les grandes villes et les lieux de garnison de l'Occident romain, surtout le Rhin, le Danube, l'Italie. Les initiés bénéficiaient de l'immortalité grâce au sacrifice d'un taureau qui reproduisait le sacrifice accompli par Mithra (pratique du taurobole purificateur). Les mystères de Mithra se célébraient dans des grottes ou des cryptes اما کارشناس جوان هنوز در این باره به این بهانه که کیش میترا کیشی چند ایزدیست علیرغم همه تاریخ نویسانی که درباره ی کیش میترا نوشته اند پافشارانه پاسخ نوشت که:
تا جایی که سواد انگلیسی و فرانسوی ما قد میدهد، آنچه در بالا آورده شد، نه تنها نوشتار شما (به نقل از زنده یاد رجبی) را تایید نمیکند که رد میکند.
مگر آنکه خانم گیتی نوین تفسیر هرمونوتیکی از آن ارائه کنند که در اندازه فهم من نگنجد.
هم اکنون به کتاب زنده یاد رجبی دسترسی ندارم ولی در چند سالی که مدام سرنخ های میترایی را پی میگیرم، هرگز به پدیده ای به نام میتراییسم یا کیش مهری در دوره های باستانی ایران برنخوردم. خدای میترا، البته از خدایان بزرگ آریاییهای غرب آسیا بوده که در تمدن هیتی و میتانی هم میبینیم ولی میترا در هند هم ارج و قربی ندارد. در اوستای زرتشتی، میترا برکشیده شده و این زرتشتیان اند که میترا را به اوج میرسانند. چنانکه فرانتز کمون هم تاکید داشت که فرقه ی رازآمیز (و نه دین یا کیش) رمی ها یعنی میتراییسم (که البته این نام را هم بعدا اروپاییها گذاشتند) شاخه ای انحرافی از دین زرتشتی ایرانی (و نه میتراییسم ایرانی) بوده است.
داستانهای افسانه ای ذبیح بهروز و محمد مقدم و اصلان غفاری و احمد حامی و پوران فرخزاد هم دلپسند است و جذاب برای گروه سنی نوجوانان. مگر آنکه شما منبع مهم دیگری در این باره معرفی کنید.
به نظر میرسد زنده یاد رجبی در تمیز دادن پرستش یک خدا در یک فضای چندخدایی (مانند یونان و هند) را با کیش و دین خلط کرده و با سهل انگاری آن خطوط را نوشته اند که شما را نشاید.
میترا یک خدا بوده و حتما آیینی برای پرستش و قربانی کردن برایش هم بوده. چنانکه برای آناهیتا و بهرام بوده. در برخی مناطق مثلا ارمنستان، بهرام جایگاه بلندتری از میترا دارد، ولی کسی از ما دین بهرامی و دین آناهیدی به جهان معرفی نکرده.
مگر آنکه خانم گیتی نوین تفسیر هرمونوتیکی از آن ارائه کنند که در اندازه فهم من نگنجد.
هم اکنون به کتاب زنده یاد رجبی دسترسی ندارم ولی در چند سالی که مدام سرنخ های میترایی را پی میگیرم، هرگز به پدیده ای به نام میتراییسم یا کیش مهری در دوره های باستانی ایران برنخوردم. خدای میترا، البته از خدایان بزرگ آریاییهای غرب آسیا بوده که در تمدن هیتی و میتانی هم میبینیم ولی میترا در هند هم ارج و قربی ندارد. در اوستای زرتشتی، میترا برکشیده شده و این زرتشتیان اند که میترا را به اوج میرسانند. چنانکه فرانتز کمون هم تاکید داشت که فرقه ی رازآمیز (و نه دین یا کیش) رمی ها یعنی میتراییسم (که البته این نام را هم بعدا اروپاییها گذاشتند) شاخه ای انحرافی از دین زرتشتی ایرانی (و نه میتراییسم ایرانی) بوده است.
داستانهای افسانه ای ذبیح بهروز و محمد مقدم و اصلان غفاری و احمد حامی و پوران فرخزاد هم دلپسند است و جذاب برای گروه سنی نوجوانان. مگر آنکه شما منبع مهم دیگری در این باره معرفی کنید.
به نظر میرسد زنده یاد رجبی در تمیز دادن پرستش یک خدا در یک فضای چندخدایی (مانند یونان و هند) را با کیش و دین خلط کرده و با سهل انگاری آن خطوط را نوشته اند که شما را نشاید.
میترا یک خدا بوده و حتما آیینی برای پرستش و قربانی کردن برایش هم بوده. چنانکه برای آناهیتا و بهرام بوده. در برخی مناطق مثلا ارمنستان، بهرام جایگاه بلندتری از میترا دارد، ولی کسی از ما دین بهرامی و دین آناهیدی به جهان معرفی نکرده.
پیوند زدن عرفان و عشق و مهر در دوره پسااسلامی به میترای خشن و جنگ طلب هم برازنده پژوهشگران نیست
نژند گینانه "کارشناس تاریخ" از دریافت این نکته نانوان است که مادها و پارسهای هخامنش یکتاشناس (مونو تئیست ) بودند اما یکتاپرست (مونولاتریست) نبوده آند. برای نمون همانگون که دانشنامه ی بریتانیکا آورده است پارتها برتری میترا را بر ایزدان دیگر باورداشتند اما "میتراپرست" نبودند و ایزدان دیگر رانیز ارج مینهادند و به همین سان کورش و کامبیز و بردیا نیز با آنکه کیش ذرتشت را گرامی می داشتند اهورا شناس بودند اما "اهورا پرست" نبودند و ایزدان دیگری مانند امشاسپندان را باورداشتند و بهمچنین کوروش به مردوک بابلی ها و یهوه یهودیان ارج می نهاد و آنان را نیز ستایش می نمود.
به هر روی دران تارگاه برآن شدم که پاره هایی از گواهی های تاریخ را باز تابی دهم تا شاید که بر خاموشی و تیرگی که بر آستاره ی پارتیان و میترائیان پرده افکنده است تا اندازه یی پرتوی و یا شاید کورسویی باشد . پس نوشتم که :
به هر روی دران تارگاه برآن شدم که پاره هایی از گواهی های تاریخ را باز تابی دهم تا شاید که بر خاموشی و تیرگی که بر آستاره ی پارتیان و میترائیان پرده افکنده است تا اندازه یی پرتوی و یا شاید کورسویی باشد . پس نوشتم که :
براستی که این پرسش شما {که چرا تاریخ نویسان در باره ی آئین یلدا خاموش بوده اند }پرسشی بس ارجمند ووالاست. چرا که برای گسترش خرد و فرزانگی نخستین گام پرسیدن پرسشهای باهوده و فرهمندست. و باز می باید پرسید چرا درباره ی کیش میترائی چنین خاموشی گسترده بوده ست و اابته پاسخ آسانست چرا که این آئین پر از مهرو آشتی در ایران با دشمنانی چون موبدان ذرتشتی مانند کارتیر و اردشیر پاپکان ودر امپراطوری رم پس از کنستانتین نیروی پاپ های کلیسا در ستیزه بوده اند. آزردگینانه باید گفت که اروپائیان نژادپرست و کیش مند که از هنایش میترا باگای (بغ) ایرانی بر فرهنگ باختر در هراس بودند با همراهی گروه دیگری از کیش گرایانشان که نمی توانستند بپذیرند که یک ایزد از خاورزمین این همه بر فرهنگ باختر هنایش داشته باشد نیز در سایه افکندن براین پرتو بس کوشیده اند.
آما نگاهی شتابزده به پژوهشهای دانشگاهی پنج دهه ی گذشته در باختر نشان میدهد که این ققنوس جاودانه را سر مرگ نیست.
این پیشگزاره که کیش میترا کیش پارتیان اشکانی بوده ست با گواهی های باستانشناسی ودیگر نوشته های یافته شده در تورفان سکه ها و سنگ نوشته ها وتندیس اینک پذیرفته شده است. ریچارد فولتز در کتابش تاریخ ایران از پیش ازتاریخ تا به امروز می نویسد
" در باختران بهنگام فرمانروایی کوشانها ( سده ی سوم میلادی) که همباشان با پارتها بوده اند. گواهی های سکه ها در کاپیسن و دیگر جا ها پیشنهاد می دارد که میترا (در گویش باختران میرو یا میورو) پذیرفته ترین خداوند بوده ست."یکی از پژوهشگران که در سایه افکنی نقش داشته است فرانتس کومون است که در دو پوشه ازنسکه 1900خویش بسیاری از گواهی های باستانی را گرداوری نموده ست. و کوشش نمود تا پیشگزاره ی بر این گمان را استوار ی دهد که میترا ریخت رمی شده ی میترای هندو ایرانست. اما حتی این پیشگزاره بر بسیار از اروپائیان گران آمد مارتن ورماسرن شاگرد کومون برپایه پیدایه هایی از کندوکاوهای باستانی در نیمه ای از یکسده پس از بررسی های کومون کوشید تا نشان دهد که پیشگزاره کومون را با یافته ها ی نو سازگار نیست. در سال 1971 در گردهمایی همه کشوری میترا شناسان پیشگزاره ی دیگری را استواری دادند که میترای رم از فرهنگ رم و یونان ریشه گرفته است. که البته حتی من که وانمود به تاریخدانی ندارم و تنها این دغدغه را به باره ی کارهای هنری خود دنبال می کنم با آزمون سکه ها ونوشته ها و بازدید از بسیار از میترائوم ها دریافته ام که واژگون نمودن این پیشگزاره و روشنایی بخشیدن به هنایش فرهنگی میترا برای یک تاریخ دان ایرانی می باید کار اسانی باشد . یاداداشتهای من در این باره بسیار ست وازاینروست که می باید به شتاب ازان ها یادکنم. والبته باید بیاد داشته باشیم که هنایش میترا در فرهنگ ایران نه تنها در شب یلدا پدیداری گرفته است که بل به آوند ایزد پشتیبان مهرو پیمان در همه زناشویی های ایرانی هنوز واژه ی مهریه در پیمان ها بکار برده میشود و وآژه هایی چون مهر انگیزو مهران و مهراب هنوز کاربد دارندو در اختر شناسی هنوز از گاو پروین در سروده ها یا د می شود. وستاره ی سرخرنگ سدویس در یادمانهای همگانی ما ست.
به هر روی برای نمون یکی از گواهی های آورده شده از سوی پژوهشگران اروپایی برای رمی نمودن میترا تندیسه ها ونگاره های "دورا ارپوس" از داستان نبرد ژوپیتر با دیوان است که مانند این کنده کاری ها در آلمان و در ویرنوم هم دیده شده ست . آنها که با نوشته های ریگ ودا آشنایند می دانند که همه این داستانها سرچشمه از باورهای آریایی دارندو تا آنجا که به باورمن که تا اندازه کمی به زبانهای دیگر آشنایی دارم خود واژه ی ژو پیتر یک واژه ی پارتی پهلویست "ژو" ، که خود واژه شناسان لاتین پذیرا هستند ،ریخت دگرگون شده ی "دیُ" ست که به معنای ایزدست و شاخه های ان در زبانهای لاتین و انگلو ساکسون نیز به چشم میاید برای نمون فرانسوی ها هتوز خدارا "دیُ" میخوانند که همان دیو میترائی هاست و وبه همین گون واژه هایی مانند دیوینیتی "خداشناسی" در انگلیسی و ما هنوز در فارسی گردآورده های فرهنگی را دیوان می خوانیم. به هرروی ژوپیتر همان دیوپیتر است و پیتر البته به معنای پدر ست و بنابراین به پارتی پهلوی دیوپدر همان خدای پدر و یا کیوان میترائی است که در شاخه هایی از باورهای میترائی زروان آکرانا یا نیروی بی کرانه خوانده می شود و تندیسهای او را نیز بسیاری دیده اند که بهرروی، اهورا و اهرمن از سینه ی او بدر آمده اند. باید یاد آوری نمود که پژوهشهای تازه نشان میدهد که ذرتشت خود از تبارمغان میترایی از پدری آتروپاتان (آذربایگان) ومادری از رایگا (ری) بود که بر مغان شورید تاکه آنین یکتا پرستی اهورا را بر پا دارد
ماری بویس ؛ نیکلاس سیمز- ویلیامز ؛ وفرانتز گرنت به نادرستی پیشنهاد داده اند که کیش باختران ذرتشتی بوده ست و این همانگونه ریچارد فولتز می نویسد پیشنهادی خام ست. او مینویسد
" بررسیی ژرفاتر از گشتداته ها (فکتز) نشان میدهد که همانند خاوران ایران بیشترین توده ها از باختران میترا باور(میترائیست) بوده اند و نه مزدا باور (مزدایست).فولتز در بهرهگیری خویش سپس مینویسد:
" براستی که دراین باره وباره هایی دیگر گواهی های میترا پرستی بر مزداپرستی چیره اند واینکه میترا باوری را بخشی از آنین ذرتشت بخوانیم پرت و پلاگویی ست و این بدان میماند که برای نمون بگوئیم پرستش بَعل درمیان یهودیان و کنعانیان چشمگیر بوده است". بایددانست که برخی از یافته های ایلیا گرشویتچ در نوشته اش یه آوند " دای شونه داس بست" د ر گرداورد جان .آر. هیتل پژوهشهای میترائی : گزارش از نخستین نشست همه کشوری پژوهشهای میترائی در دوپوشه چاپ منچستر در 1975 سالی که من هم در منچستر بودم و با برخی از این پژوهشگران دیدار داشتم و نوشته ی والتر برونو هننینگ "زوم زنترال اسیاتیشن مانی کائزیسموس" در1934 بسیار پرتو افکن هستند. چراکه مانی میکوشید تا باورهای میترائی را دگر باره برپا سازد که کارتیر ودیگر مویدان ذرتشتی با سنگدلی و بی آذرمی او را با شکنجه ای هراسناک کشتند.
به تراز، میباید یاد آور شد که سترابو (63 تا 24 پیش از میلاد) نخستین گواهی نبشته شده به زبان لاتین را در باره ی پیوند میترا به خورشید نوشته ست. و این در زبان پهلوی پارتی است که برای نخستین بار واژه ی مهر برای نامیدن خورشید به کارشده ست. ببرداشت گرشویتچ این پیوند را مانی استواری داده ست.
در باره ی هنایش فرهنگ میترائی پارت بر رم می باید از آناهیتا دوشیزه ی مادر میترا که همانند مریم در کیش ترسائی ست بگوئیم که بر پایه ی پژوهشهای مایکل سپیدل زیر آوند "ونوس ویکتریس – رمی ها و خاوری ها " د ر(آوفستیگ اوند نیدر گانگ در رُمی خِن ولت –گِسکایخت اوند کولتور- وُل 2) گواهه ها نشان میدهند که ونوس و یکتری پارتیکا از رایدر الهه ی پادشاهی پارت نبوده و بل آناهیتای پارتی برترین الهه ی ایرانی بوده ست که به رم اندر شده و در خانه های شهروندان به نیایش می آمده ست. سپیدل می نویسد
"درخشان است که در نوشته ها و نشانه ها اورا الهه ی پارسی و دایانای پارسی و آفرودایته پارسی خوانده اند"و او این پیوند را نشان از کیش پارتی دالماتی ها می گیرد. سپیدل سپس نویسد
" نام گذاری خدایان به پیوند با زادگاهشان بس در رواج بوده ست (که این آئینی ایرانی هنوز در باره ی بزرگانی چون فردوسی توسی و یا سعدی شیرازی و دیگران در گارش ست. گ) . بنابرین آپولو پارتیکوس شاید همان خدای خورشید پارتی میباشد"و البته من به این باورم که اینکه خشایارشاه در،آفند یونان در نیایشگاه آپولو به نیایش پرداخت از انروبوده ست که مادر او آتوسا به کیش میترا بوده است به همانگونه که ماندانا مادر بزرگ او میتراباور بوده ست.
یکی از گواهی هایی که کیش میترا آنگونه که برخی از اروپائیان ادعا کرده اند کیشی رمی نبوده نبشته های کلیسانیان سالهای همزمانست که این آنین را به روشنی آئینی پارسی میدانستند. برای نمون در این خرده گیری "اوریجن" بر "سلسوس" که کوشیده بود فرازش روان را به سوی مینودر رده های آئین میترا روشنایی دهد. او چنین خرده میگیرد (این نبشته ی است در سده ی سوم میلادی).
" برمن چنین پدیدارست که دراینجا گواه آوردن از سخنان سلسوس به یاوه باشد. زیرا که این همان یاوه ست که او خود برای خرده گیری از مسیحیان و یهودیان بکاربردست که بنا روایی آموزش آنان را بسنجه گرفته ست. (...) در "رازهای میترای پارسی" و دردریافت نمایی (تفسیر) از آنها (...) چرا او به روشنپردازی از این رازها پرداخته و نه از رازهای دیگر ؟ یونانیان را این پندار نیست که در سنجه با رازهای "الیوسیس" و یا رازهای "هِکایته" که بر نوآغازگران آئین در"اِجینا" آشکار شده ست رازهای میترا را به هیچ اوند با آنان در پیوست ست . اگرکه او میخواست که رازهای بربرها (ایرانیان) را با بکارگیری از روشن بخشی هاشان روشن سازد چرا به رازهای مصریان نپرداخته که بسیاراز ما به شناخت آنها بالنده ایم ؟"به آذردگی باید گفت که با همه ی اینگونه گواهی ها هنوز اروپایی نژادانی مانند راجر بِک در جورنال آف رلیجوس ستادیز درشماره ی 88 سال 1998 و ساسکیا روزلار در کلیو شماره 96(2) -2014 هنوز می کوشند که این ادعای نادرست را استواری دهند که کیش میترایی رم با کیش میترایی ایران همسانی نداشت برای نمون روزلار مینویسد:
"خرده گیری دیگر کلیسائیان بر تبار این خداوند گار پارسی بود. اگرچه در آن زمانها میدانستند که آئین او در رم دگرگون از آنین او در پارس است مسیحیان براین باور بودند که شایسته ی یک رُمی نیست که به نیایش خدایی بنشیند که مورد نیایش سهمناکترین دشمنانشان است"و در گواه براین ادعا ی خویش روزلار گواهی سده ی سوم اوریجن را نادیده میگیرد و گواه از ادعای راجر بِک در سده ی بیستم یعنی سال 1998 میاورد. واین البته شگرد این پژهشگران است که با آوردن گواهی از یکدگر می کوشند به پیشگزاره های خویش استواری و درستی بخشند. و سپس او از نیشته ی "فرم" در سده ی چهارم در کوچک نمودن پارس ها اشاره می کند که
" بنابرین تو که آشکار میداری کاین بسزاست که آئین پارس ها را این کیشمندان مغ در غارهایشان بر پا دارند از چه رو تنها این کنش ازنیایش پارس ها را می ستایی ؟ اگرکه براین باوری که این زیبنده ی نام رُمی است که به پرستش کیش پارسها باشد و قانون های پارسها ..."
و بفرچام و باپوزش از استاد ارجمند که تارکده شان را به "جولان" گرفته ام از دردناکی باید ازویرانگری های داعشیان پلید که تنها باز مانده از کاخهاو نیایشگاه های پارتیان در "هاتارا" را نابود کردند بگویم و این سنگ نگاره ی میترا را ازآن نیایشگاه بیادگار بگذارم. به افسردگی باید گفت که با همه آنکه در آشنش های این نیایشگاه های باستانی از مانده های انگاره هایی از گاو پروین سخن رفته است هیچ تصویری از آنهارا نتوانسته ام بیابم.
و گر که هنوز برمن پروا میدارید که باشم شاید یکی دیگر از بیشمار گواهه هایم را در پرونده هایی که در همه این سالها گردآوری کرده ام را دراینجا بیادگار بگذارم . این مُهر در بریتیش میوزیوم در سرزمین باستانی پونتئوس درکناره های دریای سیاه یافت شده است . پونتئوس یکی از سرزمینهای پارتها بود که پادشاه اشکانی میترادات نخست (مهرداد یکم) درسال 63 پیش از میلاد برپایش داشت و میدانیم که این پادشاهان به باره ی شاهبانو ماندانا خویشتن را از تبار هخامنش میدانستند و نبردهای که در تاریخ رم نبردهای میترائی خوانده میشود نبردهای این پادشاهان برای پدافند از ایران بود که باهمه آنکه آنان سرانجام شکست خوردند ولی در سال 53 پیش از میلاد در نبرد کراهه سپهبد اشکانی سورنای بزرگ پارتی ژنرال رُمی کراسوس را بشکستی دهشت بار دچار نمود واین نبرد بود که رمی ها را واداشت تا در شیوه هایی نبرد خود دگرگونی دهند چرا که آنگونه که بررسی های آفریکانوس (که از کیش مندان ترسایی به دهشتناکی موبدی چون کارتیر بود) نشان می دهد جنگ افزارهای رومیان را با شیوه ی چنگ و گریز پارتیان برابری نیست. که شگرد چالاک و ماهرانه ی پارتها در وانمود شان به واپس نشینی و به گریز ازبرابر دشمن رومی هارا وامیداشت تا فالانژهای خود را برای پیگیری از آنان رها کنند و آنگاه ناگهان سربازان اشکانی به چستی باز گشته و با خدنگِ کاری رخنه گر کمانهای نیرومند خویش سربازان رومی پراکنده از لژیون هاشان را زخمی و سپس با نیزه های بلند خود که بس پرهوده تر از نیزه های کوتاه رمی ها بود آنان را به خاک در می افکندند .
سکتوس جولیوس افریکانوس درکتابش بنام "کِستُی" رمی ها را به نبردی هراسناک و همه سویه برای نابودی همه ی پارتها میخواند. در بخشی از این کتاب به آوند " نابودی دشمنان" او می نویسد " نخست با زمان وبا فشار و قحطی و به ویژه با ویرانی می باید به آورد بربرهای پارت شد" واز شیوه هایی که دراین باره پیش می نهد نابود کردن کشتزار هاشان است ، زهرآلود نمودن خوراک و بکارگیری ازجنگ افزارهای بیماری زاست. به هرروی در این انگاره از مُهرپارتها که شاید باستانی ترین نشان از پیوند میان نشان شیروخورشید میترایی است . پادشاه میترا باوردر جامه ی هخامنشیان (که برخی از پژوهشگران ایرانی را گمراه نموده تا اورا ارتخش رخش دوم هخامنش به پندارند. نگاه کنبد به کولون 1987 در شماره ی 432 ) به نیایش میترا آناهیتا (شیروخورشید) ایستاده ست. وسرانجام می باید پرسید که چگونه شد که ایزد یزرگ آریایی میترا جای خوبش را به ایزدان سامی سریانی آشورا و ایزد بایلی مردوک آسارو داد؟ و نشان فروهر انان را چرا داریوش ژرتشتی برگزید و چرا برای کارتیر و پیروانش پرشکوه گردید؟ واگر کسی ادعا کند که آسورا را با ایزدان ریگ ودا پیوندی هست باید پرسید که چرا سورا ها که ایزدان نیک منش در ریگ ودا هستند با آوردن آ در نخست به اسورا دگرگون شده که به میانای "نا نیکو"یی ست . وگر "هورا " به تابش و درحشندگی میانا دارد چرا اهورا و نا هورایی ؟ و پاسخ به این پرسشها می تواند روشنگر داستان گائومارت یا بردیای راستین باشد.
در بهره گیری
استاد ارجمند و فرزانه پاسخ به این پرسش که چرا "برگزاری جشن یلدا یا چله در منابع تاریخی و ادبی ما گزارش نشده" را شاید می باید از گواهی ها در اَستاره های (تاریخ های) ایران ورم پژوهش نمود . کیش میترا در هردو امپراطوری پارس و رم به ستمگری و بیداد سرکوب گردیده وپیروانش به بی آذرمی و کینه با هراسناکترین شکنجه ها کشته شده اند پس شگفتی نیست که آئین هایشان را در پس پرده نهفته باشند و تنها نشان از آن درسینه ها و در نمادهای پنهانی آن مانند شب یلدا پدیدار شود. وبیاد باید آورد که چگونه "کاراکالا" فرمانروای رم به فریب آشتی دختر اردوان پنجم آشکانی را خواستگاری نمود که به نوشته ی هِرودیان آستاره نگار (مورخ) یونانی (250- 150 میلادی) تاریخ رم
پارتها نخست از خواستگاری کاراکلا وپیشنهاد یگانگی او سر باز زدند وراکه هنگامیکه امپراطور با ارمغانهای بسیار و سوگند به شیفتگی برای این زناشویی و دوست نودی برای پارتیان بر درخواستش پا فشرد اردوان پنجم دلپذیری داد و کاراکلا را به آوند داماد آینده خویش آهنگ داد و به او زناشویی با دختر خویش راپیمان داد.هنگامیکه پروای پخش این آگاهی بر همگان داده شد ایرانیان ( از دید هرودیان : بربرها) برای آئین پذیرایی از امپراطور رم آماده شدند وز امید به آشتی همیشگی میان دو شهرگار (تمدن) شادمانی ها بر پا نمودند. کاراکلا پس از گذشتن از روخانه ها بدون هیچگونه رویارویی بدشمنی به سرزمین پارتها (بربرها) چنان اندرآمد که گویی سرزمین خویش است. ایرانیان برپای او کشتاره ها نثار نمودند و نیایشگاه ها را آذین بستند. و عطرو عبیر از هرگون در گذار او پراکندند. و کاراکلا وانمود به خشنودی مینمود و بسوی کاخ اردوان نزدیکتر میشد. ورا که شاه به آن شکیب نداشت که در شهر بماند تا با او دیدار کند و پس به دشتی در برون شهر به خوشامد پسرخوانده و داماد خویش شتافت. همه ی پارتها با افسرهایی آئینی از گل بر سر و جامه هایی زربافت در فام های گوناگون به دست افشانی و پایکوبی به نوای فلوتها و دفها چشم براه دیدار داماد بودند وآنان را از این شاد بارگی خوشایندی فراوان بود به ویژه به هنگام مستی. آنها باره ها شان را رهاکرده و نیزه ها و سپرها را به کنار نهاده و همه مردمان برای نوشیدن و شادی گردآمده بودند.
توده ی بسیار از ایرانیان (بربرها) به بی دغدغگی ایستاده بودند تاکه داماد را ببینند. و به هرکجا که بودند نگران از هیچ پیشامد نبودند. وآنگاه نشانه داده شد وکاراکلا به سپاهیان فرمان آفند و کشتار همگانی داد تا همه تماشائیان را به خاک درفکنند. در شگفت از این ستیزه گری ، ایرانیان خون آلوده و زخمی به گریز تلاشیدند . اردوان را گروهی از نزدیکان وگاردهای پاسدار به سختی ازآن کشتارگاه فراری دادند. دیگر پارتیان بدور مانده از باره هاشان بخون غاطیدند. (...) بدون جنگ افزارهاشان – که چه کس با جنگ افرار به جشن زناشویی می شود. پس از کشتار بسییار آز انان کارکلا از شهر با بردگان ویغما های فراوان برون شد و در راه بازگشت جه بسیار از شهرک ها ودهکده ها را ویران ساخت و بسوزانید و به سربازانش پرواداد که هر چه می خواهند به غارت برند.
بر من چنین مینماید که او رهنمونهای آفریکانوس را برای همه کشی پارتها به کار گذاشت. کاسیوس دیو در تاریخ رم خود می نویسد که
"کاراکلا کاخها و آرامگاههای پارتها را ویران نمود و استخوان های پادشاهان پارت را پراکنده کرد"وچنین شد که بس از آن یادمان های میترایی به باد شد . ( در کناره نیکوست که بیاد آوریم که کاسیوس دیو در باره ی آشفتگی های روانی کاراکلا نوشته است و بنوشته ی او پارتها و مادها پس از آفند او به کوهستانها گریختند و خشم آنان کارا کلا (که سنای رم اورا پارتیکوس ماکزیموس یا چیره گر برپارت خواند) را بس به هراس میداشت. به هرروی میدانیم که کاراکلا را سریازانش کشتند و سپس اردوان پنجم جانشین او ماکری نوس را درنبرد نیسی بیس درسال 218 میلادی شکست داد و رم را به 50 میلیون دینارغرامت واداشت). هرچند آفند اردشیر موبد ساسانی به او مجال ان نداد که آنچه را که رمی ها از میان برده بودند بازسازی کند و پس از آن کلیسای رم و موبدان ذرتشت به ار میان بردن آنچه از میترا مانده بود دست یازیدند. که کارتیر می نویسد:
" در یکی پس از دیگری درسرزمین های پادشاهی و در هرکجا در گستره شاهنشاهی پرستش اهورا مزدا و ایزدان بر فراز شد و ارجمندی سترگ مر موبدان را و کیش مزدیسنان شاهنشاهی را فراهم آمد و اهرمن و دگر دیوها به کیفر رسیدند و بازپس زده شند .و آموزه های اهرمن ودیوان از شاهنشاهی رخت بربست و زدوده شد. و یهودیان ، سرامن ها ( بودایی ها) برهمن ها ( هندوان) نسوری ها ( ترسایان ارتدوکس) ، ترسایان (مسیحیان نوستیک) ، ماکتاک ( تعمیدیان) و زندیک ها ( مهرگرایان مانوی) در ایرانشهر سرکوب شدند و بتهایشان شکسته شد ونیایشگاه های دیوان و تختگاه خدایانشان ویران گردید وآتشکده های پرشکوه ورهران در یکایک از سرزمین ها ی شاهنشاهی برپا شد وبه ستایش آمد وبسیار از موبدان خشنود گردیدند و توانا."
یافته های باستانشناسی و نیافتن هیچگونه از ماندگارهای مادها (که به باور من از دستاوردهای ساسانیان و موبد بزرگشان کارتیر با هماهنگی کلیسای رم بر دشایی با میترا باورانست) گروهی از تاریخ نویسان همزمان ما را به پیشنهادهای پیش گزاره هایی بسیارناپذیرفتنی واداشته است تا بتوانند ابن یافته های باستانشناسی را آشکاری دهند.
امانوئل ولیکوسکی پژوهشگر آمریکایی زاده در روسیه که کتابهای گفتگو برانگیزی در باره ی تاریخ باستان نوشته است در نوشته اش بنام گزاره ای در باره ی باز سازی تاریخ باستان (1945) بران بود که نشان دهد که چرا پیوند میان یافته های باستان شناسی و داستانهای تورات به ویژه در مصرپیوندی نمی توان یافت. او این دشواری را با پیش گزاره ی اخترشناسی در باره ی بک رویداد برخورد اخترها که بر گردونه ی زمین آسیب گسترده آورد روشنی داده است. از اینرو او بران بود که زمانبندی تاریخدانان را نیاز به بازسازیی واژگون کننده است. پس از مرگ ولیکوسکی گروهی از پیروانش مانند گونار هاینسون چارلز گیننتال و امت سوینی گزاره ی او را پیروی نمودند . اینان با بررسی یافته های باستانشناسی کوشیده اند تا زمانبندی رویدادهای تاریخی را باز سازی نمایند . البته بسیاری از باورهای این گروه ناپذیرفتنی است . چراکه پیش گزاره های ساده تری می تواند دشواری هایی را که این پژوهشگران در میان می نهند را چاره کند.
و چنین است که که امت جان سوئینی در کتابش به آوند "رامسیدها ، مادها وپارس ها" مینویسد :
اینرا می دانیم که پارسهای هخامنش یکتا شناس بودند ونه یکتا پرست و نیایش آنان به اهورا مزدا آنان را ازارج نهادن به دیگر خدایان ، که آنان را با خداوندگار خویش در پیوند میدانستند ، بازنمی داشت. (...) بیشمار از سفالها ی آشورکه نقش از ایزدشان آشور را دارد یه یکسان با نگاره ی اهورا مزدا در گِرده ی بالدارست.که این یافته ها را اینک تاریخ دانی نیست که نپذیرد. سونینی سپس براین نوشته ی اس اسمیت در عصر آشور بانیپال در سی. اِ. اِچ . پوشه ی 3 ( ویراست شدۀ نخست در سال 1929) خرده میگیرد که نوشته است:
دریافت این نکته دشوار نیست که چرا " آشور" هرگز در میان مردمان دیگر پیروانی نیافت. هرچند که می باید به باد آورد که کیش ذرتشت بر سرزمینی گسترده بود کزآن پیش تر در ستایش "آشور" بود و نماد آن ایزد هنوز گواهی بر شکوه پیشین او بود، وهمان نماد بود که سپس برای نشان از اهورا مزدای بزرگ و نکو بکار گرفته شد وهمان نماد و آئینها و جشن ها که به هنگامی برای ستایش برای "آشور" بود می باید که اینَک به کیش ذرتشت درمیآمد.ولی به باورسوئینی در پیوست میان آشورا و آهورا اسمیت به گمراهی درآمدست. چرا که:
آنچه که روشن نشده است، و حتی هیچ گفته ئی هم دراینباره به میان نیامده است ؛ اینست که تمامی سرزمین آشور، و براستی که باستانشناسان در همه ی سرزمین میان رودان (بین النهرین)، که برای دو سده در زیر فرمانروایی پارسها بود، حتی یک نگاره هم که بدون هیچ گمان بتوان آنرا از آن اَهورا مزدا شناسانید نیافته اند. و اگرچه نباشیدن فرا گیرانه ی اهورا مزدا را می توان بدینگونه روشنی داد که می بایست او همان "آشور" بوده باشد.وگرچه این براستی پیشگزاره ای درخورآزمون است . اما بگمان من سوئینی بهره ای نادرست از این گواهی ها می برد زیرا بر پایۀ شیاهت ها ی داستانی سناخریب و خشایارشا و یافته ها ی باستاشناسی در آزمون این پیشگذاره چنین پیشنهاد می نماید که سناخریب و حشایارشاه می باید که هر دو یک شخصیت تاریخی بوده باشند . و می نویسد:
همه ی گواهی های بی شمار نشان میدهند که سناخریب پادشاه نو آشور همان خشایار شاه می باشد. زیرا این بخوبی دانسته شده است که خشایارشاه نخستین پادشاه پارسی بود که یکتا شناسی ذرتشتی را فرمانروایی داد که بخشی ازین بازتاب درفرمان نامی او این بود که بر پایه ی آن "دیوهای بیگانه " غیر قانونی شناخته شدند. او همچنین تندیس زرینِ ایزد بِل-مردوک را از بابل برون راند - کنشی تبه کارانه که در آن شهر برای هنگامی دراز دریاد ها ماند
ودقیقاٌ به همانسان بود که سناخریب فرمان بر آن داد که بر پایه آن ایزدان بابل غیرقانونی شناخته شدند و او نیز تندیس زرینِ بل -مردوک را از بابل به برون رانده بود -- گناهی نابخشودنی که دو سده پس از او خشایارشاه نیزبدان دست یازید.
نشان آشکارانه ی اهورا مزدا آتش بود و براستی که آتشکده های او با ساختار ویژه شان را در سراسر ایران می توان یافت . چه شگفت اورست که آتشکده هایی به همان ساختار را در آشور سارگن دردو سده پیش ار آن می توان یافتبگمان من این پیش گزاره ناپذیرفتنی که سناخریب و خشایار شاه هر دو یک شخصیت بوده اند را می توان با پیش گذاره ی ساده ی درخور پذیرش دیگری دگرگون نمود و آن اینکه ذرتشت در بپا خیزی خویش در برابر مغان میترایی به کیش آشورای سریانیان روی کرده بود و خشایارشاه کیش ذرتشت را که همان کیش اشورا بود پذیرفته بود و بر پایه آن کیش همان کنش می کرد که آشوریان و سناخریب مینمودند . واین در همه یافته های ذرتشتی آشکارست.
آیا اهورا را با ایزدان آریایی ریگ ودا پیوستی است؟
می باید بیادداشت که اهورای ذرتشت را با اسورای آریایئیان ریگ ودا پیوستی نیست . همانگونه که درپیوند با نشان فروهر گفته شد اهورای ذرتشت همان آشورای آشوریها بود . اما آسورهای ریگ -ودا ایزدانی نیروگرا هستند در کنار دیگر دیوها . ویلیام جوزف ویلکینز در بخش ششم کتابش " افسانه های هنودوان ، ودایی ها و پورانی ها" که ویژه ی شناسایی اَسورا هاست می نویسد:
در پورانا ها ودیگر نوشته های هندوان ودر گفتار مردمان "اسورا"ها هستی های اهرمنی اند. دربرگردان آن بزبانی دیگر از واژه هایی مانند دد ها و غولها باید بکار آورد. از انجا که "سوراها" ایزدان بودند "اَ-سورا" نا-ایزدان وزین روی دشمن و رویارو گران با ایزدان بودند .اما با این همه در ریگ -ودا دوگانگی به چشم می آید که مایه سردرگمی بسیار ازپژوهشگران بوده است . چراکه در ریگ ودا "اَسورا" همچنین آوندی بودست یه میانا ی سترگ ونیرومند که برای ارجمندداری وستایش ایزدان گوناگون بکار می آمده است . مانند میترا آسورا ؛ ایندرا اسورا ، و اگنی اسورا . بنوشته ی ویلکینز
در وداها اما نام "اسورا" بیشتر به نام خود ایزدان پیوسته است تا به دشمنانشان. در ریگ ودا وارونا چنین به نیایش میاید "شاه وارونا شاهراهی برای خورشید ساخت تا از آن بگذرد. آَیا اسورای فرزانه ی شاه گناهانمان بر ما سیک فرما" ویا " اسورای همه اگاه آسمانها را بپا کرد و فراخنای زمین را به مرز آورد و به اوند فرمانروای همه جهان ها برنشست و اینهاست کنشهای وارونا"، "اَسورا به میانای روان اَبَرسترگ ست" و در سروده ای دیگر "همچنین برای نیاز از پریاپاتی و یا دهاگ آفرینش"از دگرسو ، در ریگ - ودا ایندرا سرکوبگر آسورا ها خوانده شده ست. همانگون که گفته شد این دوگانگی اسورا مایه سردرگمی بسیار ازپژوهشگران بوده است . اما اگر این پیشگزاره را به آزمون گزاریم که اَهورای ذرتشت را با اسوراهای ددمنش ریگ ودا پیوندی نبوده است وبراستی اهورای ذرتشت همان آشورای نیکو سریانی ها بوده است . این دشواری را چاره کرده ایم . والبته این گمان را دکتر بانرجی در 1880 برای چاره ی این دشواری پیشنهاده بود. بگزارش ویلکینز دکتر بانرجی برین باور بود که پیش ازآنکه هند و آریائی ها به هندوستان در ایند آنان در همسایگی پارسها که نیایشگران نخست آتش بودند میزیستند. دکتر بانرجی می نویسد:
چه چیزی می تواند وَژیتر (طبیعی تر) ازین باشد که "آسورا - پراشتا" و یا "آسورا-ویس واودا" ی یک شاخه برگردانی باشد از اهورا-مزدا ( دهاگ فرزانه ی زند اوستا) در شاخۀ دیگر و واژه ی اهورا که یک شاخه برای نیایش ایزد خویش بکار میبرد به همان اندیشاردر خانواده های شاخه دیگراندر شود. واژه ی اهورا به اسورا دگرگون شود همانگونه که بسیار ازدیگر وآژه ها دگرگون می شوند. (...)
آسور نامی بود که آسورها (سریانی ها) ازبرای ایزد بزرگ خویش بکار می بردند. وآسوری ها برای زمانی درازبر پارس فرمانروا بودند وزین روی بس وژیست که این واژه به پارس اندر شود. تنها دگرگونی این بود که پارسها آوند مزدا (نیکو ویا فرزانه) رابر اسور افزودند.دکتر بانرجی سپس مینویسد که چون آسوری ها ی بس سنگدل و بیدادگر بودند و به همین سان پارس ها نیز بس خشن ناسازگار با مردمان زیدست آن شاخه از آریایی ها که به هندوستان اندر شدند با یادمانهای تلخشان از آسورایی ها و اهورایی ها در ریگ ودا اسوراهای ددمنش را پدیداری دادند. البته همه ی این پیشگزاره ی دکتر بانرجی درخور پإیرش نیست. اما از درون آن میتوان رده هایی را یافت که رهنمون راستی باشند. و در اینجا این نکته رانیز باید یاد آوری نمایم که نزندناکانه |پژوهشگران ایران دراین باره ها بس کمکار و خاموش بوده اند. حتی در برگردان واژه ی مزدا به پارسی شگفت آورست که برگردانهایی مانند فرزانه و نیکو آورده شده است . که میانای این واژه براستی خداوندگار ماست. پس اهورا مزدا = اهورا خدائنگار ما. پرا که مزدا کوتاه شده ی مایزدا یا ما ایزدا ست.
Comments
Post a Comment