درباره ی ضحاک ماردوش و اژیدهاک

 


آپام ناپات و تریتا

چندی پیش یکی از پژوهشگران بنام آقای علی حصوری درباره ی ضحاک ماردوش گزاره های را پیشنهاده ست که در کتاب "ضحاک"  ایشان چاپ شده   که شادروان شاملو در سخن رانیی  دردانشگاه ییل آن گزاره را گسترش داد. آقای حصوری دراین باره گفته اند که 
 ضحاک‌ در اساطير ايران‌ دقيقاً نماينده‌ي جامعه‌اي مشترکي است‌، چون‌ شواهد فراوان‌ وجود دارد که‌ جامعه‌ي ايران‌ رو به‌ طبقاتي شدن‌ مي رفته‌ است‌ و نماينده‌ي اين‌ طبقاتي شدن‌ هم‌ جمشيد و فريدون اند. در ميان‌ اين‌ دو تن، کسي يک‌ دفعه‌ انقلاب‌ مي کند، يک‌ دفعه‌ مي آيد و آن‌ نظم‌ اجتماعي در حال‌ِ تکامل‌ را به‌ هم‌ مي ريزد. و دوباره‌ جامعه‌ را بر مي گرداند به‌ حالت‌اوليه‌اش‌، اما طبيعي است‌ که‌ چون‌ خود فردوسي دهقان‌ است‌ و دهقان‌ها باز مانده‌ي فئودال‌هاي دوره ساساني هستند، علاقه‌ ندارد از اين ‌صحبت‌ کند، يعني فردوسي دلش‌ نمي خواهد که‌ اين‌ شائبه‌ را ايجاد کند که‌ مي شود زمين‌ها را از مالک‌ها گرفت‌ و داد به‌ توده‌ي مردم‌. فردوسي نه‌ تنها اين‌ طور فکر نمي کرد بلکه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ علاقه‌اي به‌ اين‌ زمينه‌ها نداشت‌، به‌ خصوص‌ دلش‌ مي خواست‌ شاهنشاهي ِ قديم‌ ايران‌ زنده‌ شود، همان فر و همان‌ شکوه‌ به‌ وجود بيايد و به‌همين‌ دليل‌ است‌ که‌ در نامه‌ي رستم‌ فرخزاد شما ميبينيد شديداً از اين‌ که‌ منبر با تخت‌ برابر شده‌، ناراحت‌ است‌ و هيچ‌ وقت‌ دلش‌ نمي خواهد که‌ منبر و تخت‌ با هم‌ برابر شود، او دلش‌ مي خواهد آن‌ تخت‌ شاهي ِساساني يا ايراني ِپيش‌ از اسلام‌ بماند و قدرت‌ داشته‌ باشد و آن‌ زندگي دوباره‌ برگردد. تمام‌ آن‌ نامه‌، تأسف‌ بر گذشته ي ايران‌ است‌،
شاملو در سخنرانی خود  میگوید:
حالا ببینیم قضیه ى ضحاك چیست : آقاى حصورى ، یکى از دوستان من که محققى گرانمایه است در مقاله اى راجع به اسطوره ى ضحاك مى نویسد: جمشید جامعه را به طبقات تقسیم کرد : طبقه ى روحانى ، طبقه ى نجبا، طبقه ى سپاهى ، طبقه ى پیشه ور و کشاورز و غیره … بعد ضحاك مى آید روى کار. بعد از ضحاك ، فریدون که با قیام کاوه ى آهنگر به سلطنت دست پیدا مى کند، مى بینیم اولین کارى که انجام مى دهد بازگرداندن جامعه است به همان طبقات دوره ى جمشید . به قول فردوسى : [ فریدون به مجرد رسیدن به سلطنت جارچى در شهرها مى اندازد که : سپاهى نباید که با پیشه ور/ به یک روى جویند هر دو هنر / یکى کارورز و دگر گُرزدار/ سزاوار هردو پدید است کار/ چو این کار آن جوید آن کار این  / پر آشوب گردد سراسر زمین !] این به ما نشان مى دهد که ضحاك در دوره ى سلطنت خودش که درست وسط دوره هاى سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته ، طبقات را در جامعه به هم ریخته ؛ بوده . البته ما از تقسیم بندى طبقاتى جامعه در دو و سه هزار سال پیش چیزهایى مى دانیم . این طبقه بندى نه فقط از مختصات جامعه ى ایرانى کهن بوده؛ اوستاى جدید هم که متنش در دست است وجود این طبقات را تأیید مى کند. پیداست که اسطوره ى ضحاك ، بدین صورتى که به ما رسیده ، پرداخته ى ذهن مردمى است که تشکیل مى دهند چرا باید آرزو کنند فریدونى بیاید و بار دیگر آن ها را به اعماق براند، یا چرا باید از بازگشت نظام طبقاتى قند تو دل شان آب بشود؟ پس از دو حال خارج نیست : یا پردازندگان اسطوره کسانى از طبقه ى مرفه بوده اند (که این بسیار بعید به نظرمى رسد)، یا ضبط کننده ى اسطوره (خواه فردوسى ، خو اه مصنف خداینامک که مأخذ شاهنامه بوده ) کلک زده اسطوره یى را که بازگو کننده ى آرزوهاى طبقات محروم بوده به صورتى که در شاهنامه مى بینیم درآورده و ازاین طریق ، صادقانه از منافع خود و طبقه اش طرفدارى کرده . طبیعى است که درنظر فردى برخوردار از منافع نظام طبقاتى ، ضحاك باید محکوم بشود و رسالت انقلابى کاوه ى پیشه ورِ بدبختِ فاقد حقوق اجتماعى باید در آستانه ى پیروزى به آخر برسد و تنها چرم پاره ى آهنگریش براى تحمیق توده ها، به نشان پیوستگى خلل ناپذیر شاه و مردم به صور ت درفش سلطنتى درآید و فریدون که بازگرداننده ى جامعه به نظام پیشین است و طبقات را از آمیختگى با یکدیگر بازمى دارد باید مورد احترام و تکریم قراربگیرد.
  به هر روی  برخی  مانند آقای فریدون جنیدی  که نوشته اند ایشان ایران شناسند  با ادعا های غریبی  مانند اینکه :
ما پژوهش هاي من نشان داد و روشن كرد كه «اژدها» همان كوه آتش فشان است.... افسانه هاي مادر بزرگان را به ياد آوريد! : «يك اژدهائي بود بالاي كوه را گرفته بود از دهانش آتش مي آمد نفس او دود بود جلو رودهاي پرآب را مي گرفت،نعره مي كشيد از آواز نعره اش شهرها مي لرزيد(که زمين لرزه نواحي آتش فشاني باشد.... )» من ثابت كرده ام و بسا از مجامع علمي جهان هم آن را با شگفتي پذيرفته اند و اين جاي تبليغ براي من نيست كه ايشان را به خواندن كتاب خود، رهنمايي كنم! 
واژه «بابل» به معني كشور بابل كه همسايه جنوب غربي ايران باستان بوده است بصورت «بئور» خوانده مي شد.و در اوستا به همين گونه آمده است! باز در زبان فارسي نامهائي چون گشتاسب و لهراسب و شيداسب.... بوده است.و كم كم بنيادي پديد آورده كه نامهايي را كه به آواي «آ» پايان مي پذيرند،«اسب» را نيز بدان مي افزودند.كه بهترين نمونه آن نام «بودا» يا «بوداسب» آمده است، وازآنجاكه بئور،به آواي «زبر» پس از «ر» پايان مي پذيرد،بر پايه ي همان بنياد،«اسب» نيز بدان افزوده شده، و چون در گذر دگرگوني زبان به بيور پهلوي تبديل شده است و بيور در اين زبان معني ده هزار را دارد، معناي ده هزاراسب را بخود گرفته،و ده هزاراسب يا بيوراسب نام ايراني كشور«بابل» است، 
 به هر روی مرا با نوشته ی آقای جنیدی کاری نیست چون ادعاهای ایشان بی پایه است. اما به افسردگی باید گفت که هرچند گزاره حصوری -شاملو بخردانه است اما برپایه پیشداوری  و داده های نادرست است و با همه ی اینکه من بسیار از دیدگاه های انسانی شادروان شاملو را می پسندم در باره ی  این دیدگاه او و دیدگاه آقای حصوری   خرده گیری هایی دارم .  زیرا همانگون که خواهیم دید  داستان ضحاک پیش از انکه فردوسی در باره اش بنویسد در ادبیاات ارمن اندر شده ست  و در آنجا دیگرنمی توان گفت که آرتا وازاد می خواست جامعه طبقاتی را بصورت نخست برگرداند. و دودیگر اینکه این داستانها ریشه در داستانهای میترایی ریگ ودا دارند که در آنها آهی اژدهایی است که آبهارا می بندد و شاید این نمادی آیینی بوده ست و دیگر اینکه گواهه های هست که در تنش میان مهر آئینان و ذرتشتیان کوشیده شده است تا شخصیت های تاریخی مانند آستیاگز یا کورش  را با این افسانه ها  پیوند دهند.      واژه ی ضحاک همانگون که همه میدانند  برگردان عربی "آژی دهاگ" است. که شاملو می نویسد
لاجرم براي آنكه نگويند خداي نكرده، ملت نجيب ايران نسبت به پادشاه خود اسائه ادب كرده است، در اين باب كلك مرغابي مي زند، و آژيدهاك بيوراسب ايراني را يكسره ضحاك تازي مي كند! 
 ابنکه  ضحاک از بابِل یا عرب باشد بدون گمان چیزیست   که  بعدها به داستان افزوده شده   و بیوراسب به معنای ده هزار اسب است و نه به معنای بابل و اینکه برخی از ذرتشتیان در دوره های بعد پنداشته اند "بیوراسب " شبیه  واژه ی "بابیرو" ست که در پارسی  کهن نام بابل  بوده است و آقای جنیدی   آنرا بئور خوانده و سپس  واژه  اسب  را هم به آن اضافه کرده اند چون  " كه نامهايي را كه به آواي «آ» پايان مي پذيرند،«اسب» را نيز بدان مي افزودند"  بی تردید یاوه است  چون به این قانون باید میترا و ثراتونا و مزدا و... هم با اسب تمام میشدند .

 به هر روی؛   ضحاک  واژه عربی شده ی   "اژی دهاگ " است . واژه "اژی" در اوستا  و "اژ"  درپهلوی  به معنای مار واژدها ست .دهاگ ا  که هنوز واژه ی دهقان   در پارسی امروز از آن به جا مانده است که   همان  "داهه آگان" بمعنای سرور و مهتر  در "داهه "    سرزمین  سکاها ی پارت در خاور دریای مازندران (کاسپین)  است .   پس آژی دهاگ به معنای  سرور  اژدها یا مارست.  و باید دانست که در میان مهرباوران میترایی مار نماد بی مرگی و جاودانگی و تندرستی است و هنوز واژه ی بیمار ازین فرهنگ بجا مانده است که به معنای نداشتن تندرستی  است . و البته در میان بسیاراز فرهنگ های جهان  مار  نماد جاودانگی و بیمرگی را داشته است  . زیرا  مار با انداختن همه ی پوست  خود در هرچندگاه گویی زندگی جاودانه دارد. در  تاندیا می خوانیم  که مارها  از "ادیتیاس" یا ایزدان خورشیدند  که هر روز میمیرند و دیگر بار زنده می شوند  زیرا "آنها پوست کهنه ی خود را می اندازند  و از آن برون می خزند  زیرا که  بر مرگ چیره شده اند" و از اینروست که در تندیس های میترا که بکشتن گاو آشاوانست  همواره ماری را میبینیم که بر پستان گاو میگزد.

اما اژدر یا آژی، مار آسیب زا ست. در ریگ ودا داستان "ورترا" را میخوانیم  که  او یک अहि آهی "مار" است  ورترا  آبهای رودخانه را ببند می اورد   تا که ایزد باران  "ایندرا" او را  میکشد  و آبها را روانه میدارد . بنابراین ورترا دشمن مردمان یا یک दास داسا ست.  در  سانسکریت   अहिपति آهی پاتی به معنای سرور مارست.

در زامیاد یشت   اژی ­دهاگ  پیام آور اهرمن است . او "یامای شید"  (در اوستا  یامای خشیت )  جمشید، نخستین انسان در ریگ ودا  که  پسر میترا ست را میکشد میکوشد تا "خَوَرنه " یا  همان فره ایزدی  پادشاهان  "ایران وا ی" را  از آذر  پسر اهورامزدا برباید  و خویشتن را پادشاه نماید. پس از چند پیکار سخت  ثراتونا (فریدون) بر او چیره میشود  . در ادبیات عربی شده او ضحاک   میشود که  از اهل بابل است و ابلیس فریبش میدهد و مار بر شانه هایش میروید.  و چنانکه میدانیم برای هزار سال فرمان میراند و سرانجام فریدون در کوه دماوند ببندش میکشد. در کتاب  ترکی سالتيق نامه (سلتوق نامه) اسلم (سلم؟) پسر آدم   نخستین فرمانروای  جهان  پدر  ضحاک  است که نیای همه ی پادشاهان ترک است.

 در ریگ  ودا، त्रित "تریتا" که  " در او همه فرزانگی هاست" با  ایندیرا इन्द्र   که یک  वृत्रहन्  "ورتراهان" یا "کشنده ی اژدها"  پیوند وهمبستگیی نزدیک دارد. او نیز مانند ایندیرا با اژدها ی سه سری بنام  विश्वरूप "ویسواروپا " می جنگد. در سروده های ریگ ودا او با ده انگشتش  گیاه سوما را میفشرد تا شیره اش را برای ایندیرا آماده کند. تریتا به معنای سوم است  و دوبرادرش اِکاتا (یکم) و دِویتا (دوم) نام دارند . آنها در بیابانی رهسپارند وچون تشنه به چاهی در میرسند  تریتا برادر کوچکتر مانند یوسف برای برادرانش از چاه آب میکشد  با این همه برادران  او را به چاه در می افکنند ,   ولی نیایش همه ی ایزدان برای او موجب رهایی اش میشود .  در اوستا تریتا به ثراتونا (فریدون) بدل شده ست   که اژدهای  ددخوی  سه دهان؛  سه سر،  شش چشم،   را میکشد ودر نبردش یا دهاگا (ضحاک)  دوبرادرش "برمایون"  و "کتایون" اورا همراهی میکنند. این دو برادر نیز از سر رشک کوشیده بودند که فریدون را بکشند اما نه با افکندنش در چاه ،  مانند روایه ی تریتا ، که بل با غلطانیدن گُرده سنگی  بروی او بهنگامی که در خواب  بود. اما فریدون با نیروی منویی خود به سنگ  فرمان میدهد تا به ایستد.

ایندرا با کشتن ورترا که آبها و گیاه ها و خورشید را در غاری ببند کشیده است این بن مایه های زیست را بر مردمان فراهم میکند.  او با در هم شکستن  تخته سنگ  در برابر غار  و آزاد کردن گهرهای زیست پروای پدیداری   را به  هستی  میدهد . اما در اوستای  ‌ذرتشت  بهرام را با آژی دهاگ کاری نیست و این   ثراتونا  (فریدون)  است که به پیکار با اژیدهاگ  برخاسته ست. ‌‌و "وِرِثرَغنه" (وَرَهران، بهرام) در اوستای   ذرتشت  تنها  "رزمنده ی دادور"یست  که پاسدار    آرتا  یا "سامان  بهین"  آفرینش  اهور مزدا  ست. چنینست که ذرتشت از ایزدی بهرام میکاهد   تا که  اهورا مزدا  را همتایی نباشد و حال انکه در ریگ ودای مهر باوران بهرام (ایندرا) همواره در کنار میتراست و معنای این ریخت نمادین همباشی پیمان (میترا) و  دات  یا قانون (بهرام ) است.

 و به همین سان در  آیین هندو نیز که از میترا باوری ریگ ودای کهن  بدور شده است    वार्त्रघ्न  "وَرترَغنه" نام آرجونا یکی از گُردان پاسدار مهابهارتا (یکی از دوگُردنامه ی مهین سانسکریت) ست . واین اندیشار همچنین  تفسیری هرمنوتیکی Mimamsa از کشتن ورتراست.

 در  شاهنامه فریدون پسر آبتین  است:
فرانک بدو گفت ای نامجویبگویم ترا هر چه گفتی بگوی
تو بشناس کز مرز ایران‌زمینیکی مرد بد نام آبتین
ز تخم کیان بود و بیدار بودخردمند و گرد و بی‌آزار بود
ز طهمورث گرد بودش نژادپدر بر پدر بر همی داشت یاد
  تریتا در ریگ ودا به آوند अप्त्य  " آپتایا" شناخته میشود و آپتایا به معنای "از آب" است  و این ریشه ی نام پدر فریدون آبتین است.  و چنین مینماید که آپتایا در ریگ ودا   از نام  अपां नपाद् "آپام ناپات"  ایزد بزرگ آفریدگار   گرفته شده است . و  زینروست که او مانند آپام ناپات دارنده ی همه فرزانگی هاست (۴۱ ،۸).

آپام ناپات در پهلوی   به معنای "نوه ی آب " است. این ایزد پرداخته ی افسانه ها ی هند نیست و  از آنِ دوران باورهای میترایی است. در بخشهای افزوده شده به اوستا  از نوشته های میترایی آپام ناپات " روان آبها"  spirit of the  waters  ست که در ژرفای آبها  بسر میبرد و گرداگرد او را  دوشیزگان -آبها- فرا گرفته اند که همیشه اورا پاکیزه نگاه میدارند. و در ستایش آپام ناپات آنها نیز نیایش می شوند و او سوار بر باره های تیز رو ست و گفته  شده است که در ژرفای دریاها روشنایی را  در ربوده ست.  در ریگ ودا او جوانیست فروزان که در ژرفای آب که اورا می پرورد می درخشد. او که همه زر فام است و  ردای آذرخش بتن دارد . همواره تابنده در بالاترین جایگاهاست. و  او "پسر آبها"    سوار براسب های تیزرو به تندی اندیشه ست.  راث (1885) R. Roth  در باره ی او مینویسد:  
Sohn der Gewässer, heisst Agni, weil er aus den Wassern der Luft als Blitz entspringt
پسر آبها، که اگنی نامیده میشود، زیرا که او آذرخشی است که از آبهای آسمانی می جهد.
زیرا که  در چکامه ای در سروده ای از ریگ ودا آپام ناپات،  آگنی خوانده میشود که به آوند پسر آبها بر ورترا پیروز می شود. پس در نوشته های میترایی آپام نپات  به آوند  "آتشی در آب" نمادی  از نیروی اندیشه و توانایی آفرینش آدمی  بوده است.  در ریگ ودا (۱۰، ۳۰) می خوانیم :
 ایا تو ئی که می درخشی در میان آبها، بدون هیچ سوخت ، و موبدان   می ستایندت با قربانی هاشان ، آپام ناپات ، ابهای شیرین را  فرا ده که با آنها  ایندرا درگُردانگیش نیرومندتر  میشود. 
در بند ۵۲ یشت نوزدهم زامیاد بشت که در ستایش زمین است  می خوانیم:
ما بر آپام ناپات، سوار بر باره های تیزرو ، دهاگ بلند بالا و تابان، دهاگ دوشیزگان آبها ، با منش دلاوران (نریمان) ، که یاری میدهد بدرخواستمان، که مردمان را آفرید ، که به مردمان ریخت داد، قربانی می کنیم، ایزدی که در زیر آب می زید و گوشهایش تیز ترین  در شنیدن  نیایش ها بسوی او ست
اپام نپات از اینروی دارای مهینیی ارجمند است که در نبرد میان اهرمن (انگره مینو) و سپنتا مینو برای بدست آوردن خَوَرنه (فَره) اوست که آنرا بدست میاورد و از آن پاسداری می نماید. 

 افسانه ی آژی دهاگ را در ارمنستان   هم می توانیم پیگیری نماییم . ارمن ها که با ایرانیان برای سالیان دراز فرهنگ مشترک مهر آیینی داشته اند و هنگامیکه ایرانیان به آیین آشوری ذرتشت گرویدند آنان آیین میترایی خودرا  برای سالیان درازپاس داشتند.

بگزارش  مووسس خوِرِِناتسی  مورخ ارمنی سده ی پنجم میلادی " آرتا و آزاد" پادشاه  ارمن  با مادها  (که او آنها را "مار" می خواند) و فرمانروایشان ارکوان ( ارته بان - اردوان؟) ستیزهای بسیار داشت.  این تیگران است که بگزارش او اژی دهاگ  پادشاه   ماد  و نیای  کوروش را میکشد.  و همسر او اَنوش  و فرزندانش را به ارمنستان میاورد. و در دامنه ی کوه آرارات نشیمن میدهد.  به نوشته ی خوِرِِناتسی : " اژی دهاگ " در زبان ما اژدها معنا دارد." بگزارش یزنیک کلبی سده ی پنجم میلادی  "آرتا وازاد که ببند دیوان کشیده شد هنوز زنده است و روزی بازخواهد گشت و برجهان فرمانروایی خواهد نمود. نبرد آرتا وازاد با اژدها به نبرد  فریدون با دیوان مازندران  مانند ست.

 آرتا و آزاد  ارمن که بگزارش دارمستتر "نامیرا"  ست  میتواند همان  آشاوازاد پسر پیروزخش  در "بن دهش"  باشد که به یاری سیوشانت  برای  نوسازی جهان   (که در اوستا "فرشوکِرِتی " و در ارمنی "هاراشاکِرِت"  است) خواهد آمد. به نوشته ی خورناتسی:
 داستانهای  بی ارزش و ابلهانه ی پارسی از هروتنی (فریدون) میگویند که  پوراسب آژیدهاک را  به زنجیر های برنجین در آورد  و او را بکوه دماوند (در تبرستان) برد  و فریدون در راه   خوابش برد و  و پوراسب اورا  به فراز تپه کشید  و فریدون بیدار شد  و پوراسب را به غاری در کوهستان برد و  در آنجا اورا بزنجیر کشید  و در برابر او به  نگهبانی ایستاد که هنوز بر جا مانده ست بدون آنکه توان ویرانی جهان را داشته باشد.  افسانه ای به همین مانند در باره ی آرتاوآزاد  بود، که بر آن چنین  افزوده اند که : نگهبان  پیاپی  بر سندان میکوبد تا به ما این دلگرمی را یادآور شود که  آهنگر دارد بر سختی حلقه های زنجیر  می افزاید.
  و در خور نگرش است که خور ناتسی آوند "بیوراسپ"  ضحاک  به معنای ده هزار اسب را "پور اسپ" می نویسد .  به هر روی، میدانیم که هنگامیکه اردشیر بابکان دستور به گرد آوری اوستا را داد  مهر آیینان بسیاری از متن های خود را  ارائه دادند و ویراستاران اوستا که موبدانی مانند تنسر و کارتیر بودند در این متنهای میترایی دگرگونی های دادند که تا آتجا که می شود یسناها و یشتها و گاثا های اوستایی با باورهای ذرتشتی سازگار باشند. برای نمون آفریدگار بزرگ در ریگ ودا که آپام ناپات است که همه ی فرزانگی ها در او گرد آمده درسروده ای ازیشت هشتم اوستا به  آوند "پخش کننده آبها در سرزمینهای نشیمن شده" ستایش میشود و یا در یشت سی و پنجم به آوند  خود اهورا مزدا  ستایش میشود .  از اینروست که در اوستا پدر ثراتونا (فریدون) آپام ناپات (آبتین) نیست و بل ثریتا ست که همان تریتای ریگ وداست.

داستان آژی دهاک در درازای زمان دگرگون شده . ورترای ریگ ودا که موجب خشکسالی شد   شاید نماد  گذار خورشید (میترا) در پهنه ی ریختهای مینوی ( صور فلکی)  باشد. شاید  اخترهای در گردهمباش هیدرا Hydra Constellation که ورترا نماد این گردهمباش که به معنای اژدهای آب زی  است بر باور ستاره شناسان باستان در دگرگونی آب و هوا هنایش داشته اند. چون در افسانه های یونان هم می بینیم آپولو (میترا) کلاغ خودرا (که همان ورغنه میتراست و نماد آن  گردهمباش ستارگان کوروُس Corvus constellation هستند) برای آوردن پیاله ای آب می فرستد. کلاغ به درخت انجیری میرسد و فرمان آپولو را فراموش می کند و گناه را به گردن هیدرا (آژی دهاک - اژدهای آب زی) می اندازد و آپولو آنها را به گروه ستارگان کلاغ (کوروُس) و هیدرا بدل می کند و در ریگ ودا این ایندراست که با آذرخش خود ورترا را میکشد. اما این داستان در  نوشته های ‌ذرتشتی ساسانی  دگرگون میشود. و البته پیچیدگی این داستانها از این ست که همواره هر نماد مینوی دارای یک بازتاب زمینی است برای نمون بازتاب میترا در روی زمین یامای خشیت (یامای درخشان = جمشید، نخستین انسان) است و بازتاب ایندرا (بهرام=ورهران) در زمین ثراتونا (فریدون) است و بازتابهای زمینی همچون آیینه کنش های همانند آسمانی خودرا تکرار میکنند. برای نمون در دینکرد می خوانیم:
اوت خور اَبوراک داتر  اورمزد .
اوکه خورنه را  آفرید  اور مزد دادارست.
 تُهمَک  که هَچ ایش  ویچاریهت  ان ئی  اناگر  روشنیه
 تخمی که از آن  روشنی بی  پایان  درمی راند
 اوتَش  دارَک - خشم  منوکیک  آتور ، اوت آپ ، اوت گیل، منوک 
انچه دارد ویژگی مینویی آتش و آب  و خاک ، مینویی میماند
 اونت گِتِه آتور  ،آپ ، اوت   گیل، گِتِه 
آنچه که آتش مادی است ،  آب ، خاک ، مادی میماند
 اوت بخشتار  ئی  ئو  گِتِهیک  تُهمَک هَچ  داتر  فرمان منوکن یزدان هند. 
بخشار کننده ماده ئی تخم، برپایه ی فرمان  دادار مینوگر، ایزدانند.
از همین روست که هم ایندرا وهم تریتا  در ریگ ودا ورترا را میکشند. می توان انگار نمود  که ایندرا در جهان مینویی ورترا را میکشد و تریتا در جهان گِتِهیک (مادی).


داستان ثراتونا  (فریدون) و آژیدهاگ  و ضحاک را در متون ساسانی کتابهای ذرتشتی مانند بن دهش، مینوی خرد؛ دینکرد  دگرگون شده اند و  شاید گرشاسپ نامه ی اسدی طوسی بگونه ای  جمع بندیی از آن داستانهای دگرگون شده  باشد. چنین می نماید که در این داستانها متن های میترایی با رویدادهای پادشاهی شاهنشاهان پارت آمیخته شده اند و کوشیده شده است که آن پادشاهان را به خاطر نپذیرفتن آیین مزدیسنان سرزنش و کیفر دوزخ دهند.

 از گرشاسپ نامه ی اسدی طوسی  می توان دریافت که برخی از پاره های این داستان به پادشاهی های وره تن و گودرز و پاک هور از آرش آکیان پارت پیوند دارد. وره تن که  به کارزار با ساکاهای امپراطوری  کوشان از تیس پاون (تیسفون ) در بابل به مرز هندوستان درساکاستان (سیستان )  رفت

همان سال ضحاک    کشورستان                  ز بابل بی امد به زابلستان
به هندوستان خواست بردن سپاه            که رفتی بدان بوم هر چندگاه

در این داستان و ره تن شاید بخاطر نپذیرفتن آیین ذرتشت  با  ضحاک  پیوند شده است .  و این همان ضحاک است که مار دوش است
 چو بشنید زابل شه این گفتگوی            به جم گفت هان چارهٔ خویش جوی
گر آن مار کتف اهرمن چهره مرد               بداند، برآرد ز من و ز تو گرد

 یاما ی خشیت  (جمشید) از  هراس  آژیدهاگ   به هندوستان میگریزد اما ضحاک اورا در چین میابد وبا اره به دو نیم میکند:
چنین  آمد    از  گفته ی  باستان             وز آن کآ گه  از راز این داستان
که ضحاک ناگه گرفتش به چین              به ارّه به دو نیم کردش به کین

 ضحاک از گرشاسپ می خواهد که به نبردی با اژدها یی برود که جهان را تیره و تار کرده ست و این همان ورترا ی ریگ وداست   که آبها را ببند آورده ست.

 کنون   آمدست    اژدهایی   پدید             کز آن اژدها مَه دگر کس ندید 
 از آن گه که گیتی ز طوفان برست            ز دریا برآمد به خشکی نشست

والبته میدانیم که وره تن  پادشاه آرش آکیان  پیش از تازشش بسوی مرزهای هند که تا رود سند  پیش رفت نخست به نزد ایزتس پادشاه یهودی آدیابن  رفته بود تا اورا به پیکار با رُم برانگیزد و ایزتس در این هنگام بر اورشلیم فرمان میراند. در این داستان نیز گرشاسپ از راه اورشلیم به هندوستان میرود.

به دژ هوخت گنگ آمد از راه شام            که خوانیش بیت‌المقدس به ‌نام
 بدان  گه  که  ضحاک  بد  پادشا             همی  خواند  آن خانه  را  ایلیا 

در یشت 19 از متن هایی میترایی اوستا، گرشاسپ به آوند  مردی نیرومندتر از ذرتشت شناسایی میشود ، که خَوَرنه  یا فره ایزدی  پس از آنکه سه بار از جمشید (یامای خشیت)  دورشد به او میرسد و به او این توان را میدهد که اژدهای سه سر را بکشد .  در یشتهای دیگر مانند پنجم  و پانزدهم  و همینگون نوزدهم از نبرد او با "گندَرو" که در دریای "فروکشا" آشیان دارد  سخن میرود. در ‌"دادِستان دین"  او مانند فریدون "گرز گاوسر" با خود دارد ودر زند وهمن " گرز پیروزگر" . در یسنای نهم   می خوانیم که:
  جوانمردی بزرگ زاده با گیسوان پر پیچ وتاب و گرز بردست. او که  اژدهای شاخدار  (آژی دهاگ) که اسبها را می اوبارید (می بلعید) و مردمان را می اوبارید به سرکوبید.   اژدهایی زهر آگین با نیشی از زهر زردفام به درازای نیزه ای، که گرشاسپ  بر پشت او  خورشت  نبمروزش ر ا در دیگی آهنین  پخت.   او از سوزش   دیگ داغ  خیز برداشت و  اب جوشان را برفشانید و گرشاسب دلیر  دلهراسان به سویی جهید .
 در این بند از یسنای نهم در برگردان  انگلیسی horned dragon و در برگردان فرانسه dragon à cornes  یا "اژدهای شاخدار" برای آژی دهاگ بکار برده شده است . چراکه واژه ی اوستایی  "سرور" در بیشتر برگردانهای ذرتشتی به "شاخدار"    برگردان شده است .  در برگردانهای  مینوی خرد و دینکرد نیز از گزشاسپ به آوند کسی که اژدهای شاخدار را کشته است  یاد شده است.  مهرداد جوادزاده هم در کتاب  "پژوهشی در تاریخ اسطوره‌ای ایران"  می‌ نویسد که: واژه "سرور" در زبان اوستایی به معنای «شاخ‌دار»  برگردان شده است که   باید ترکیبی از  "سٍرو + وَرَ " باشد که   به معنای  "دارنده شاخ یا شاخ‌دار " است.  با این همه چنین برگردانی دشواری ببار میاورد زیرا   "سرور" می باید همان "دهاگ"   باشد  که معنای پادشاهی و بزرگی میدهد. البته  برخی گفته اند که در دوران باستان "شاخ‌" نماد پادشاهی و فرمانروایی و حتی  ایزدی بوده است. چنانکه درسکه هایی از اسکندر مقدونی او با دو شاخ به نگار  آورده اند.  همچنین در تندیسی از ژوپیتر، او بر سر شاخ دارد و یا  به همین سان تندیس موسی در واتیکان نیز دارای دوشاخ کوچک است.  ولی به هر روی اگر شاخ نشان سروری و مهتریست بازهم معنای آن  سروریست و  در یسنا ی بالا باید آژیدهاک را به سرور اژدها برگردان  نمود.

 وپیداست که  از ویژگی های  شناسایی  گرشاسپ  گیسو ی   پر پیچ و تاب او بود   (در اوستا = گائسو؛  در پهلوی =گائسوَر)  و دش سویی ذرتشتیان با او از اینجا پیداست که ماهوَنداد از مفسران این متن  گرشاسپ را  بخاطر این ویژگی  از نژاد تازی می خواند .  و افزون بر آن اینکه در بیشتر  متن های ساسانی ذرتشتی  او را که از مهر باوران بوده است  بزهکار و دوزخی شناسانده  اند.  برای نمون در مینوی خرد او به آتش بی آذرم بوده ست  زیرا آذر پسر  اهورا مزدا (اورمزد) را کشته است .  در ویدوداد  روان  پلید "خشناتاتی" که  دشمن  سرزمین "بِه کارِگان"  ست  در پی اوست و  این همان    "پریگ کماگیه" یا جادو دوستی در متن پهلوی است  که به بت پرستی "اوزده پریستَگیه" تعبیر شده ست.  

در "روایه های پهلوی" می خوانیم  که اورمزد،   از روان گرشاسپ ناخشنودست ؛ زیرا که او پسرش آذر (آتش) را کشته است. هرچند در برخی از متن های ساسانی   این گناه  پیشامدی بود و او را سر کشتن آتش  نبود، ولی در برخی دیگر روایه ها او براستی به آتش آذرم ننهاده و  حتی برروی آن هیزم نهاده است که موبدان آنرا گناه میدانسته اند .  آهورا از ذرتشت می پرسد روان چه کسی را بهترین روان می شناسد و او پاسخ میدهد روان گرشاسپ را . اورمزد سپس روان دهشتزای  گرشاسپ را از دل دوزخ برون میکشد  وبه ذرتشت  که از دیدن  آن به هراس می افتد نشان  میدهد.  وگرشاسپ، همآنگون که می توان از یک تبلیغ مذهبی  چشمداشت، به ذرتشت میگوید پس از دیدن کیفر از همه گنه کاریهایش در دوزخ اینک آرزو دارد که یک هیربد می بود!
  روان گرشاسپ گفت : ایا اورمزد، مرا بیامرز و به بهین زیستی  رسان؛ زیرا اژدهای شاخدار (آژی دهاگ) ، که اسب  می اوبارد  و مردمان می اوبارد، را کشته ام که دندانش به انداز ه ی بازوی من بود و گوشش به اندازۀ چهارده نمد و چشمش به اندازۀ گردونه‌ای بود و بلندی نیشش به اندازه ی پرتوی بود در نیمروز . بر پشت اوهمی تازیدم تا سرش را به دست گرفتم و گرزی بر گردنش زدم و او را کشتم و اگر آن اژدها را نمی‌کشتم، پس همۀ آفریش تو نابود می‌شد و توهرگز چاره‌ی اهرمن نمی‌دانستی.  
  و همانگونه که میبینیم آژی دهاگ در این نوشته همان ورتراست.  در" سَد دَر بُن دهش" می خوانیم که گرشاسپ می گوید که اگر  او یک موبد میبود هنگامی برای این همه کشتارها که کرده بود نداشت!  

به هرروی  متنهای ساسانی  گونگی های زیادی با هم دارند و شاید این بخاطر سلیقه ویراستاران بوده است برای نمون در زند "وَهمن یَسن" هنگامیکه آژیدهاگ  زنجیرهاش پاره میکند و میگریزد و آشفتگی وویرانی ببار میاورد آتش و گیاه و آب  به اورمزد گلایه می کننئ  و از او می خواهند که فریدون را زندگیی دیگر بخشد تا به پیکار با آژیدهاگ رود  اورمزد به سروش و نیروسنگ فرمان میدهد که با تکان دادن کالبد گرشاسپ اورا بیدار کنند  و او پس از بیداری با گُرزش اژیدهاگ را میکشد. اما در "روایه های پهلوی"  اورمزد و امشاسپندان میکوشند تا روان فریدون را بیدار کنند تا آژیدهاک را بکشد و لی روان فریدون میگوید که در او توان این کار نیست و  چنین است که آنها به  سراغ روان گرشاسپ می روند و او   کار آژیدهاک را تمام میکند  .  در "دادِستان دین" همینکه اژی دهاگ خودرا از بند رها میکند گرشاسپ  زودتر از هنگامی که باید زنده میشود و با گرزش او را می کشد.  پس در برآیند این همه به دیدما اینگونه روایتها آمیزه ایست از داستانهای ریگ ودا ،  رویدادهای تاریخی و تبلیغات مذهبی.

به هر روی در گرشاسپ نامه ، ضحاک گرشاسپ را بدربار خود می خواند و از او می خواهد که به نبرد با اژدهایی که موجب پدیداری تاریکی شده است (ورترا)  برود و گرشاسپ این گمارش را میپذیرد و ترفه اینجاست که آثرت از مهینان دربار  ضحاک که مهر گرشاسپ را در دل دارد او را برای راستگویی اش سرزنش میکند چون بباور او نبرد با اژدها کار آسانی نیست.  

همه چشم ضحاک از آن بزم و سور        به گرشاسب بٌد خیره مانده ز دور
 که از چهر و بالا و فرّ و شکوه               همانند  او  کس نبد  زآن گروه
(...)
 چنین گفت گرشاسب کز فرّ شاه            ببندم  بر اهریمنِ  تیره  راه
 مرا چون به کف گرز و شبرنگ زیر        به پیشم چه نر اژدها و چه شیر
 کنم  ز  اژدهای  فلک  سر  ز کین           چه  باک  آیدم  ز اژدهای زمین

بی  گمان در اینجا اژدهای فلک  همان گردهمباش اختران هیدرا ست که در باره اش  سخن گفتیم.
به گرشاسب گفت اثرت ای شوربخت          ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت
 نه هر جایگه راست گفتن سزاست              فراوان دروغست کان به ز راست
 نگر  جنگ  این  اژدها  سرسری                  چنان  جنگ های  دگر  نشمری
 چو سیل از شکنج و چو آتش ز جوش       چو برق از درخش و چورعد از خروش
 سرش بیشه از موی وچون کوه تن             چو دودش دَم و همچو دوزخ دهن
 دو چشم کبودش فروزان ز تاب                چو دو آینه در تَف آفتاب
 زبانش چو دیوی سیه سر نگون               که هزمان ز غاری سرآرد برون
ز دنبال او دشت هرجای جوی                  به هر جوی در رودی از زهر اوی
 تنش پُر پشیزه ز سر تا میان                   به کردار بر عیبه برگستوان
 ازو هر پشیزه چو گیلی سپر                   نه آهن نه آتش برو کارگر
 نشسته نمودی چو کوهی به جای           ستان خفته چندانکه پیلی به پای

و  به هرروی  گرشاسپ  در این روایت  آژی دهاک  را نه با گرز که بل با پیکان و نیزه میکشد.
زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت       ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت
چو بفراخت سر دیگری زد به خشم      ز خون چشمه بگشادش از هر دو چشم
 دمید اژدها همچو ابر از نهیب           چو سیل اندر آمد ز بالا به شیب
 به سینه بدرید هامون ز هم                سپر درربود از دلاور به دم
 زدش پهلوان نیزهای بر ز فر             سنانش از قفا رفت یک رش به دَر
 دُم اژدها شد گسسته به درد             برافشاند با موج خون زهر زرد

در ریگ ودا و اوستا اما نشانی از بپاخیزی کاوه ی آهنگر نیست. در پارت  "کاوی" به معنای پادشاه است که  با واژه ی "کی" مانند کی کاووس و کی خسرو پیوند دارد. در اوستا آشکارست که "کائویی"  ها و "کارپن" ها که  پادشاهان  و موبدان مهرآیین  بودند، جایگاه های پادشاهی و موبدانه ی خود  را به پلیدی کشاندند (یسنا ی ۳۲) .  از میان آنها تنها "کائویی ویشتاسپ"  بود که به آیین ذرتشت گروید و فرمانروایی بهین را با پشتیبانی از ذرتشت برپا نمود. در سانسکریت कवि  "کاوی" به معنای رهبر، رزمنده ی زیرک، فرزانه ، پیامبر، سروده سرا، کاردان و خورشید است.  در داستانهای  ریگ ودا ، ایندرا که مانند ثراتونا  (فریدون) آژدهای ورترا را میکشد از سروده سرایی بنام "کاوی اوساناس" که فرزانه ای آگاه به پنهان هاست سخن رفته است. او همان پیر مغان است  که در آیین میترایی آموزگار  و رهنماست.

در اوستا  کائویی و کارپن ها دشمن هستی و آفرینشند (یسنای۴۶۹).  در ریگ ودا اما از کاوی ها به آوندسروده سرایان فرزانه یاد میشود.  گه گاه  انها با "ئوشیج" ها هستند که موبدان نگاهدارنده ی آتش  اند  مانند   "ئوشیجم کاویکرتوم...."  (ریگ ودا -۳) و یا    ." اوتا سیا نا ئوشیجم...کاوی "  (ریگ ودا - ۱۰) و این به معنای "موبد سروده سرای"  ست.

باید   بدید داشته باشیم  که  داستانهای رستم و زال و ورودابه و سهراب و دیگرکسان در این افسانه های شاهنامه پیوند ریشه ای با داستانهای ریگ ودا و اوستا،   و با شخصیتهایی مانند  ثراتونا و ورترا  وایندرا و ...، دارند . این داستانها همچنین در  متن های ساسانی با رویدادهای نبرد با هفتالیان آمیخته شده تا با برخی از باورهای ‌ذرتشتی سازگار گردند.  واینکه   تنی چند از پژوهشگران در شگفت بوده اند که چرا از  داستان رستم  و سام و رودابه  ودیگران در  ریگ ودا  و یا در اوستا سخنی به میان نیامده است دیدگاهی بی پایه است.  و برای نمون آفای یارشاطر  که در تاریخ  ملی ایرانیان   نوشته اند: "یافتن  ریشه های این افسانه ها  یکی از  دشواری های بنیانی این گُردنامه  (حماسه)  مردمی بوده است"  تا به اندازه ی  بسیار نادرست است و اینکه   ایشان  سرچشمه ی این   داستان ها را به "گذشته های دور تیره های سکایی پیش از آنکه در سیستان نشیمن کنند " پیوند میدهند؛ که گویی سکاها از دید ایشان  از تیره های ایرانی نیستند،  هم نادرست تر و گمراه کننده ترست.

و همانگون که خواهیم دید فرهنگ سکاها فرهنگی به همه ایرانی بوده است و پارت ها از سکاها بوده اند. و نامهایشان،  آیین میتراییی  آنها و فرهنگ آنها همه ایرانی بوده است و  بیگمان داستان رستم و رخش و سام شاهنامه  نیز به داستان ثراتونا و آپام ناپات  در ریگ ودا  پیوند دارد.  نام رستم  براستی   " ر ُس تَهَم "   بوده است که  "تَهَم "  انرا در   "تَهَمتن "، به معنای نیرومند تن،  نیز می بینیم و نبرد او بادیو سپید همان نبرد ثراتونا با اژدها ست  و "رُس"   به معنای "پرتو" روشنایی است  که ریشه واژه هایی مانند روز و روشن  و رخشان است  (نگاه کنید به ریشه یابی نام سوخرا در  این نوشته) پس معنای رستم " پرتو نیرومند"  است . بیاد آوریم که نام مادر رستم  رودابه  از پیوند او با رود و آب گواهه میدهد. و سام همان گرشاسپ است.

در سانسکریت कार्ष  کِرس و कार्षीवण کاراسی به معنای شخم زدن است. در ریگ ودا   कार्षीवण کارسیوانا بمعنای کشتگر است و در اوستا   واژه ی  keresaspa  که برای نام گشتاسپ بکار رفته به معنای اسب کشتگر است.  و این که برخی  این نام  را اسب نزار و یا نحیف برگردان نموده اند نتنها نادرست که بل نابخردانه است.  گرشاسپ  در اوستا و متن های ساسانی پهلوی  تا نزدیک  به همواره به آوند  "  ساما کِرِس اَسپا" نام برده شده است.  که ساما همان سام است. گرشاسپ همچنین با ویژگی "نریمانی" شناسانده شده است. در سانسکریت  नर  "نارا" به معنای گًرد، دلیر و جوانمرد است. و در اوستا  به naire-manau معنای گُردمنش است. و در متن های دگرگون شده ی ساسانی مانند بهمن یسن، مینوی خرد و روایه های پهلوی   نام گرشاسپ  گنه کار  بتمامی زدوده شده و اورا به نام  سام  خوانده اند و سام را به آوند پور نریمان  شناسانده اند!


بسیاری از تاریخ  نویسان غرب پذیرفته اند که برخی از تاریخ نویسان پس از تازش  عربها به ایران مانند تبری و  مسعودی  و بیرونی و بلعمی دسترسی به گزارشهای راستینی از دوران ساسانی داشته اند. اما هرگونه بیزش و جدا نمودن راستی ها از افسانه ها و پرداخته ها در کارهای آنان دشوارست . به هر روی در گزارش های تاریخ نویسان ایرانی همواره سودیک و باهوده خواهد بود  که   شیوه ی نگرش  تاریخ شناس برجسته ی این دوره هوارد جانسون (۲۰۰۶)  را درباره ی تبری را در مورد همه ی  دیگر تاریخ نویسان بکار بریم که  "هیچ یک از آگاهی هایی را که [تبری] فراهم میدارد  نمی باید بدون تأیید ارزش آنها از سوی  منابعی ناوابسته پذیرفت".

  پس از پیروزی اردشیر بابکان بر ارته بان پنجم آرش اکیان وکشته شدن ارته بان اردشیر  پادشاهی ساسانیان را با آرمان گسترش آیین ذرتشت برپا داشت و با این همه مهینان پارت، که در برگیر هفت خاندان بزرگ پارت بودند، هنوز توانایی های بسیار فرمانروایی در   استانهای خاوری ایران داشتند.  ما در باره ی خاندانها ی  مهینی  مانند   کارن،  سورن و   مهران ، آگهی گسترده داریم زیرا  این نامها را در تاریخهای باستانی پیش از ساسانیان   نیز می توان  دید ولی شاید نامهای برخی دیگر ازین هفت خاندان در منابع نزدیک ساسانی دگرگون شده باشد و یا شاید برخی از  بلند پروزان به خود نمایی خودرا در میان آن هفت خاندان  وانمود کرده باشند. (کریستنسن ۱۹۴۴).   بزرگترین این خاندان های پارت  خاندان کارن بودند که نیاکان خودرا به کاوی ها به (معنای پادشاهان و نه به معنای کاوه آهنگر که برخی از پژوهشگران غرب داو نموده اند)  پیوند میدادند.  و البته کارن ها  ، نه به آوند پادشاهان دست نشانده، که بل بمانند پادشاهان فدرال در شاهنشاهی ساسانیان پذیرفته شده بودند.

چنین پیداست که داستان کاوه ی آهنگر پس از پیروزی هفتالی ها بر پیروز شاهنشاه ساسانی ساخته شده باشد. چرا که او برای یگانگی کشور، خود را کاوی و از تبار پارت ها خوانده بود و شاید از همین روی نام پسر و جانشین خود را کاوداد (قباد، کواذ) نهاده بود  و متن هی ساسانی  آژی دهاک را  بر پایه ی تبلیغ علیه خوشنواز   پادشاه  هفتالی  پرداخته اند.

بیگمان،  چنین آشکارست که پارتها با  سکاهای  ایرانی داهه خویشاوندی داشتند . در تاریخ پارت ها می بینیم  که برخی از پادشاهان پارت دوران کودکی خود را در داهه گذرانده  بودند.  به گزارش ایزودور سویل در ریشه یابی واژه  etymologia مینویسد:
Bactriani Scythae fuerunt, qui suorum factione a sedibus suis pulsi iuxta Bactron Orientis fluvium consederunt, ex cuius vocabulo et nomen sortiti. Huius gentis rex fuit Zoroastres, inventor magicae artis.  Parthi quoque et ipsi ab Scythis originem trahunt. Fuerunt enim eorum exules, quod etiam eorum vocabulo manifestatur. Nam Scythico sermone exules 'parthi' dicuntur. Hi, similiter ut Bactriani, domesticis seditionibus Scythia pulsi solitudines iuxta Hircaniam primum furtim occupaverunt, deinde pleraque finium etiam virtute obtinuerunt.
 باختری ها ساکاهایی بودند که که بدست بخشی از مردمان خودشان از سرزمینشان رانده شدند  و در کناره ی خاوری رود باختران  نشیمن گزیدند و نام خود را از آن رود گرفتند. پادشاه این مردمان ذرتشت  بود که هنر جادو را پدید آورد.  پارت ها نیز ریشه   از ساکاها  گرفته اند زیرا آنان ساکاهای به برون رانده اند چراکه در زبان ساکاها "برون رانده شده ها" پارت ها خوانده میشوند. همانند باختری ها آنها پس از برون رانده شدن  به سبب درگیری های  درون-کشوری  آنها نخست به پنهان در سرزمین های تهی در همسایگی هیرکانی ها  نشیمن  گرفتند و سپس بخش های بیشتری را بازور بدست آوردند
البته ایزودور مانند بسیار ی دیگر از مورخین باستانی نمی توانست میان مهرآئینان  و ذرتشتیان  تفاوت نهد و دودیگر اینکه  مغان مهر آیین بخاطر رازهای میترایی و آزمون های کیمیاگری (شیمی) و پژوهش های اختر شناسی به جادوگری شناخته میشدند. واز اینروست که واژه ی  جادو magicae  از واژه ی مغ  magi که در عربی مجوس است به زبانهای اروپایی اندر شده است.

 به هر روی هفتالی ها که   شاخه ای از پارت ها بوده اند  پایتختشان همانگونه که پرکوپیوس در تاریخش می نویسد  "گرگو" نام داشت که برخی براین  باورندکه در نزدیکی های گنبد کاووس  در نزدیک گرگان است . هرچند  برخی دیگر از مورخین برانند که پیروز از رود   آموی ( در سانسکریت    वक्षु واکشو در اوستا اخشاو  و در لاتین  Oxus) گذشته است.

 در پارسی میانه هفتالی هارا "اِفت ال"  میخوانند  ودر زبان یونانی Εφθαλιτες  اِفتالیت  ودر عربی آنها هیطل می خواندند. بگزارش بلعمی هفتالی در زبان بخارا به معنای مرد نیرومند است.   نبرد رستم  و رخش با دیوان  در نگارهای دیواری  پنجکنت  هفتالیان در سغد  افریده شده در نیمه ی نخست سده ی هشتم  گواهه یی است از فرهنگ ایرانی هفتالیان. به ویژه انکه  نمونه هایی از  این داستان به زبان سغدی در دونهوانگ در چین باختری مربوط به سده ی نهم میلادی یافت شده است. و نمونه ای دیگری را یوتاکا یوشیدا در Heroes of the Shahnama in a Turfan Sogdian text. A Sogdian fragment found in the Lushun Otani Collection از متن سغدی مربوط سده ی دهم  میلادی با نامهای رستم و سهراب و سام  گزارش داده است.  همانگونه که مارشاک گزارش داده است رستم در هنر سغدی به گونه ی گردی هفتالی است و این خود نشان دیگری از خویشاوندی نزدیک پارت ها، سکاها و هفتالی های ایرانست. 

 هفتالی ها دو امپراطوری یکی در خاور ایران و دیگری در هندوستان بر پا داشته بودند.  و چنین به دبد میاید که داستانهای  آژی دهاک فریدون و رستم  با رودادهای  نبردهای پیروز پادشاه ساسانی با  هفتالی ها  آمیزه شده است و آژی هاک براستی پادشاهی از هفتالی ها بوده است. و آینکه برخی از پژوهشگران به نادرست   داها را به معنای گرگ گرفته اند از این نشأت میکیرد که گرگ  نشان نمادین تیره های ساکا در داهه بوده است و  زینروست  که پایتخت خود را گرگو و برخی از سرزمین ها ی خود را در خوارزم و خراسان گرگان می خوانده اند و استرابو به نادرست پنداشته است که  داهه به  معنای گرگ است.

بگزارش تبری پیروز پسر یزگرد دوم  به نزد هفتالی ها (هیاطله) گریخت و ازآنها درخواست یاری نمود تا شاهنشاهی پدر را باز پس گیرد.  دوران  پادشاهی  پیروز با خشکسالی و گرسنگی همزمان بود که یادآور بستن آبها ازسوی وریترا در داستان های ریگ وداست. هفتالی ها در نزدیکی های شال ۴۶۹ میلادی پیروز را ببند کشیدند  و اورا واداشتند تا پسرش کاوداد (قباد) را به گروگان نزد آنها بسپارد و باج سنگینی برساسانیان بستند .  پیروز در نبرد   ۴۸۴ میلادی   با هفتالی ها کشته شد و برادرش والاگاث (بلاش)  از سوی موبدان ساسانی به پادشاهی برگزیده شد. والاگاث بزودی  کشته شد و پسرش کاوداد با پشتیبانی هفتالی ها بپادشاهی رسید. کاوداد که    از هنگام نوجوانی با مهرآیینان پارتی هفتالی آشنا شده بود  از بپاخیزی مزدک که می خواست   سامان  طبقاتی و فرمانروایی موبدان ذرتشتی را برهم ریزد و از دارایی توانمندان به بینوایان بهر دهد  پشتیبانی نمود.  در شاهنامه ی فردوسی  خشکسالی و قحطی  با آمدن مزدک پدیدار میشود.

بیامد یکی مرد مزدک بنام                            سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش                       قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهاندار دستور گشت                        نگهبان آن گنج و گنجور گشت 
ز خشکی خورش تنگ شد در جهان               میان کهان   و   میان    مهان
ز روی هوا ابر شد ناپدید                           به ایران کسی برف و باران ندید

 به هر روی موبدان ذرتشتی و توانمندان بر کاوداد شوریدند  و برادرش جاماسپ  را  در سال ۴۹۶ میلاد به پادشاهی رساندند کاوداد به نزد هفتالی ها گریخت . فردوسی و منابع ساسانی او شورش مردمان را از این میدانند که کاوداد  اسپهبد بزرگ پارتی خود سوخرا را کشت.  و از اینرو بگزارش او پس از سرنگونی کاوداد را به زرمهر پسر سوخرا سپردند تا از او کین بتوزد. و لی زر مهر به او کمک میکند تا بنزد هفتالی ها بگریزند.
چو بشنید زر مهر پاکیزه‌رای                            سبک بند را برگشادش ز پای
فرستاد و آن پنج تن را بخواند                        همه رازها پیش ایشان براند
شب تیره از شهر بیرون شدند                         ز دیدار دشمن به هامون شدند
سوی شاه هیتال کردند روی                            ز اندیشگان خسته و راه جوی
 در گزارش فردوسی  هفت تن فراری (کاوداد و شش تن همراهانش) نخست  به اهواز میروند و در آنجا کاوداد شیدای دختر دهقانی میشود و اورا از پدرش خواستگاری میکند. ولی چرا برای رفتن به سوی هفتالی ها آنها بسوی اهواز میروند؟ این نشان میدهد که داستان دستکاری شده است تا آژی دهاگ را تازی بگردانند و  حال آنکه همانگون که گفتیم  ریشه ی دهقان همان داهه آگان یا سرور و فرمانروای داهه است.

بگزارش پروکوپیوس هنگامیکه کاوداد سرنگون شد وآنان در باره ی سرنوشت او رای میزدند گُوانستاد یکی از  بزرگان کاردکی را  که ایرانی ها با آن ناخن هایش را کوتاه مینمودند را بدیگران نشان داد و گفت "می بینید که این کاردک چه کوچک است ولی با این همه می تواند  هم اکنون کاری کند که پس از گذشت اندک گاهی از  توان   بیست هزار سپاهی   فزونتر است ." اینکه چرا بزرگان ساسانی کاوداد را نکشتند شاید به خاطر هراسشان از مزدکیان بود که اینک بسیار  نیرومند بودند.  و یا نگران از واکنش سپهبد پارتی کاوداد  سوخرا.

 به هر روی کاوداد پس از گریز بدربار هفتالی ها ، به یاری  خوشنواز  پادشاه هفتالی  در ۴۹۸  تخت پادشاهی  خود را باز پس گرفت. پس از  نشستن دوباره به تخت پادشاهی کاوداد برای ماندگاری خود با موبدان ذرتشت    به یگانگی آمد و پسرش خسرو انوشیروان را به جای پسر دیگرش که به مزدکیان دلبستگی داشت و به  ترغیب  موبدان به جانشینی برگزید و سوخرا را بدست دژخیم سپرد.  اما سوخرا که بود؟

 سوخرا  که بروکوپیوس اورا Seoses  می خواند از  مهینان  خاندان کارن  پارت  بود که بر  سکاستان (سیستان)  فرمان میراند و دو دیگر اینکه بگزارش پروکوپيوس ،  در  باز پرسی که برای  وی از سوی درباریان کاوداد برپا شد  یکی از گناهانی که بر او بر شمردند این  بود که  او بر  دُشوندی با آیین و  کیش ايرانيان  رفتار نموده است ز يرا  او    ایزدانی گوناگون که بی گمان میترا و آناهیتا و تیشتر بود را پرستش مي کرد و هم بـر واژ با آيين ايرانيان که مردگان را به خاک نمي سپردند،  همسر خـويش را همچون میترائیان بـه خـاک سـپرده بود.  پس از این بازپرسی، داوران سوخرا را  کیفر به مرگ دادند  .
 سوخرا را به نادرست سوفرا نوشته اند و برخی بگونه هایی دیگر اما  در سانسکریت  सुखकर  "سوخاکارا" آنچه که شادی و خوشنودی میاورد است و सुख्यति  و"سوخیاتی" به معنای شور و شادی و کامیابی   از ریشه ی "सुख्" "سوخ" و   सुख "سوخا" به معنای خوشی و شادیست . و  را  به معنای پرتو ست  ودر سانسکریت रशना  "رازنا" به به معنای  تابش روشنایی است و با   ऋषि  "رسی" به معنای روشنی فرزانگی  پیوند دارد. که با  واژه ی روز (در پهلوی رُچ و در پارسی کهن رئوچه) و روشن و رخشان پیوند دارد. ودر انگلیسی ray  و در فرانسه کهن   raie  و در لاتین    raia  به  معنی پرتو باریک روشنایی است. پس  سوخرا به معنای پرتو روشنایی شادی بخش است.  و  باهوده است که بگوییم که نام سهراب نیز  با نام سوخرا در پیوند است .

 بگزارش فردوسى  پس از اینکه پیروز پادشاه ساسانی  بر آن میشود که به نبرد با خو شنواز بر هفتالی بتازد او سوخرا را به سرپرستی شاهزاده ی جوان بلاش بر می گمارد:
که باشد نگهبان تخت و کلاه‏       بلاش جوان را بود نیکخواه
‏ بدان کار شایسته بد سوخراى‏        یکى نامور بود پاکیزه ‏راى
‏  هم او مرزبان بد به زابلستان      ‏ به بست و به غزنین و کابلستان‏

کریستنسن  در کتابش ایران در زمان ساسانیان می نویسد: نیرومندترین  مهینان ایران در  سده ی پنجم میلادی دو تن بودند یکی زرمهر یا سوخرا   از خاندان ٔ بزرگ کارن و دیگر شاهپور رازی  که از مردم ری وز خاندان نامی مهران بود. بگزارش  لازارفرپی  این دو فرمانده که با  سپاه بسیار در ایبری (گرجستان) وارمنستان  به پیکار بودند  همینکه از مرگ پیروز (در پیرامن سال ۴۸۸ م .)  آگاه شدند یه شتاب به تیس پاون (تیسفون)  درشتافتند تا  در گزینش پادشاه  تازه  هنایش داشته باشند.   در این  روند بلاش برادر پیروز برگزیده شد  اما در هنگام   پادشاهی او  فرمانروای  راستین ایران سوخرای زرمهر  بود و تا سالهای نخستین پادشاهی  کاوداد،   سوخرا همچنان بر  جایگاه خویش    در رده ی نخست  در میان  مهینان ماندگار بود اما کاوداد پیوسته  بر سر آن بود تا خود را از زیر هنایش  این مرد  بلند پرواز و گردنفراز  رها  سازد   وچنین بود که به شاهپور مهران   که در این هنگام اسپهبد ایران زمین (تاریخ تبری ) بود  فرمان داد  تا  سوخرا را ازمیان بردارد.

به هر روی پس از در گذشت کاوداد،   و نشستن انوشیروان بر تخت پادشاهی او به دستیاری موبدان  به کشتار همگانی مزدکیان دست یازید و چنین است که در بهمن یشت می خوانیم:
مزدک، پور بامداد پدیدار  آمد  تا مردمان را از دین مزدیسنان واگرداند پس خسرو انوشیروان  موبدان  را به همایش فرا خوا نید   و مزدک را به  پرسش ها کشیدند و او پاسخ  نتوانست گفت  .
 

_________________________________________________________________________________

  

Comments

Popular posts from this blog

The Persian Paradox: Socrates, His Students, and the Idealization of Cyrus the Great

Echoes of the Agora: Socrates' Lessons for Modern Democracies

From Ancient Tunnels to Nuclear Bunkers: Nooshabad's Timeless Lesson in Human Survival